به گزارش پایگاه فکر و فرهنگ مبلغ، زیارت بارگاه رضوی و ورود به حریم قدسی امام هشتم(ع) آداب خاصی دارد؛ از قدیم اهل ادب، برای اجازه ورود گرفتن به بارگاه بزرگان، واسطه دیدار میطلبند. اجازه میگیرند و رُخصت میخواهند. دوست و رفیقی را واسطه میکنند برای وقت ملاقات.برخی که اهل عنایت اند، وقت ورود، از در «سقاخانه» میروند، زیرا «نشان از بی نشانها» دیده اند. او گفته بود: مرا پایِ درِ صحن، دفن کنید؛
بنابر روایت شبستان از مشهد، عدهای دیگر که صوفی مَسلک اند، از ضلع شرقی «حرم» میآیند. مُرشدها و مریدان، وقت ورود، از آن «پیرپالاندوز» رُخصت میطلبند. هستند برخی از آشنایان رازهای مزارهای پنهان - از دورهگردان اهل دل و برخی اهالی هنر - نیز، میروند از ایوان عباسی (صحن انقلاب) وارد میشوند تا پای مزار آن «آوازخوان نوغان»، ادای احترام کنند. اینها البته هیچ کدام، بین زائران آشکار نیست و باید با قبرهای قدیمی، سَر کرده باشی تا رازدار روایت هایشان شده باشی.

عرفای با کرامت مدفون در حرم
بیش از ۲۷ هزار نفر از مشاهیر اهل قبور در «حَرم» مطهر رضوی دفن هستند واز این میان ۹۱۲ تن، نام و نشان و کِسوتشان در میان مشاهیر شناخته شده است. این مشاهیر در پنج گروه طبقه بندی می شوند. اول، صاحبمنصبان آستان قدس، دوم، رجال سیاسی و نظامی، سوم، عالمان دینی و شهداء، چهارم، دانشوران و پنجم، ادیبان وهنرمندان.
شیخ بهایی، شیخ حرعاملی، علامه طبرسی، شیخ حسنعلی نخودکی، علامه جعفری، آیتالله کوهستانی، ایت الله قزوینی، آیتالله شیخ محمدتقی آملی، میرزا حبیبالله مجتهد خراسانی و آیتالله سیدجواد خامنهای و ده ها بزرگ و صاحب نام دیگر از این جمله هستند که در جوار مرقد مطهر امام رئوف(ع) آرمیده اند.
در میان آن هزاران نفر و این ۹۱۲ تن، برخی هستند که انگار حال آدمی را در هنگامهی زیارتِ حَرم میزبانی میکنند؛ برخی شان دعوتتان میکنند. با برخی شان که دوست شوید، دستتان را میگیرند، توی حرم میچرخانند و میبرند. در میان آنها پنجتن خاص هستند که آشنایی با آنها شاید حل دلتان را در زیارت بعدی بهتر کند و شما هم همنشین این بزرگان شوید.
روایتی از این پنج تن
فهرست کردن همه آن ۹۱۲ تن، قصد این نوشته نیست. در این چهارشنبه امام رضایی و روز زیارتی خاص، دل پر میکشَد به مشهد کویش و میخواهد که حال پنج تنی از آن اهل دلها را بپرسد و بخواهد تا واسطه زیارتی شوند.
شیخ نُخودکی
حسنعلی مقدادی اصفهانی (۱۲۷۹-۱۳۶۱ق)، مشهور به نخودکی اصفهانی، عالم و عارف امامی، مشهور به داشتن کرامت و استجابت دعا. اواز آن آدمهایی که روز و شب نمیشناخت برای بیتوته کردن در حرم و دل نمیکند از این حریم. خلاصه رفیق «آقاعلی بن موسی الرضا» بود. حالا هم پای درِ ورودی صحن سقاخانه دفن است. گفته بود میخواهم، مزارم زیر پای زائران باشد.
مرحوم حاج شیخ حسنعلی از دوازده سالگی، تمام سال شبها را تا صبح بیدار میماند و روزها همه روز، بهجز ایام محرّمه روزه میگرفتند و از پانزده سالگی تا پایان عمر پربرکتش هرساله سه ماه رجب، شعبان، رمضان و ایامالبیض هر ماه را صائم و روزهدار بودند و شبها تا به صبح نمیآرمیدند.

ایشان از جمیع علوم ظاهری و باطنی بهره فراوانی داشتند و معتقد بودند که بعد از علم توحید و ولایت و احکام شریعت کـه تـعـلـم آن واجب است، تحصیل سایر علوم نیز لازم و ممدوح و جهل به آنها مذموم و ناپسند است. و مراد از حرمت برخی از علوم و فنون استعمال آنهاست، نه تحصیل و تعلم آنها؛ مانند علم سِحر که دانستن آن واجب کفائی است؛ ولی استعمال آنها حرام شده است.
روزی که مُرد، خراسان را نیروهای شوروی اشغال کرده بودند، اما شهر، دیگرگون شد و تمام شهر تعطیل بود و حالت فوقالعاده اعلام شد و سربازان روسی سراسر مسیر تشییع جنازه او از سمرقند تا خود حرم زیر نظر داشتند.
نخودکی در مشهد بیشتر اوقات خویش را به عبادت، ریاضت، اعتکاف و زیارت قبور عرفا، مانند ابوعلی فارمَدی(درگذشت:۴۷۷ق)، شیخ محمد کارَندِهی (مشهور به پیر پالاندوز) درگذشت:۱۰۳۷ق) و شیخ محمد مؤمن (درگذشت:۹۰۴ق.) گذراند. وی با وجود عبادت بسیار، گاه در فقه و اصول و ریاضیات، کتابهایی چون شرح لمعه، معالم الدین و خلاصة الحساب اثر(شیخ بهایی) را تدریس میکرد.
گفته شده است نخودکی به علوم غریبه نیز مسلط بود و در این رشته شاگردانی داشت. پارهای از اوقاتِ او نیز صرف پاسخگویی به سؤالات طالبان سیر و سلوک و دادن دعا و دوا به گرفتاران و بیمارانی میشد که از شهرهای دور و نزدیک به او مراجعه میکردند. برخی از شاگردان و مریدان نخودکی عبارتند از: فرزندش علی مقدادی اصفهانی، عبدالنبی خراسانی، ذبیحالله امیر شهیدی، محمدحسین خراسانی، محمود حلبی، محمد احمدآبادی (مشهور به طبیبزاده)، سید علی رضوی، و ابوالحسن حافظیان. سید شهاب الدین مرعشی نجفی و غلامرضا عرفانیان یزدی نیز ازشاگردان وی در حدیث و از جمله کسانی بودند که از او اجازۀ نقل حدیث گرفتند.
در کتاب بسیار خواندنی «نشان از بینشانها» نود و پنج حکایت و کرامت از این مرد بزرگ آمده است که امیدواریم با خواندن آن مجموعه لذت برده و همت خویش را والاتر کنیم.
شیخ نخودکی در ۱۷ شعبان ۱۳۶۱ق / ۸ شهریور ۱۳۲۱ش در ۸۲سالگی درگذشت. پیکر ایشان در صحن انقلاب اسلامی حرم مطهر رضوی به خاک سپرده شد. درحالحاضر سنگ مزار ایشان در ضلع شمالی رواق دارالحجه(عج)، غرفۀ شمارۀ ۱۱ به چشم میخورد.
حاج آخوند
عباس راشد تربتی که به «حاج آخوند» معروف است؛ کشاورزی بود اهل دل و فقط روزهای آخر هفته وقت داشت درس دیانت بخواند. شب و روزش رسیدگی به کار و مشکلات مردم بود. وقتی سال ۱۳۰۱، در تربت حیدریه زلزله آمد، تمام شهر، دور مدیریت او میگشت. چنانکه آمریکاییها کمکهای نقدیشان را برای «راشد» فرستادند و او کمکها را پس فرستاد و نپذیرفت.
رئیس الوزای وقت احمدشاه، پس از حل مشکلات مردم در زلزله برای او ابلاغ تلگراف تشکر فرستاد. سال ۱۳۲۶ قمری، هفت ماه طول کشید تا پیاده رفت کربلا و برگشت. عاشق «آقا علی ابن موسی الرضا» بود و مزارش هم شد، گوشهای از صحن آزادی.

شخصیت معنوی حاج آخوند به گونهای بود که به رغم انعطاف روحی و تحمل دیگران، تأثیر عمیقی روی آنها میگذاشت. از مرحوم راشد نقل شده است: در سال ۱۳۰۰ شمسی، ماه رمضان، مردم مشهد پدرم را به اصرار در مشهد نگه داشتند. آن ماه، در مسجد گوهرشاد، نماز ظهر و عصر را میخواند و سپس به منبر میرفت. مردم بسیاری به وی اقتدا میکردند و اغلب از سرشناسان متدین در مشهد بودند. این گذشت تا سال ۱۳۱۸ که پدرم به سببی از تربت به کاریزک برگشته بودند. در بهار آن سال باران زیاد شده بود و بسیاری خانه ها که خشتی بودند خراب شده بودند. از جمله مسجد ده ریخته و فقط بخش مختصری از آن سالم بود. پدرم زیر همان قسمتی که نیم فرو ریخته (و نیم سالم) بود، حصیر را پاکیزه کرده بود و سه نوبت نمازش را همانجا میخواند.
روزی پدرم برخاست و وضو گرفت و به مسجد رفت. من نیز غنیمت دانستم که نمازی پس از چند سال با آن مرد بخوانم. به مسجد رفتم؛ از جانبی وارد شدم که او مرا ندید و آهسته جلو رفتم. در رکعت دوم نماز بود و خدا میداند که میان این نمازش در حال تنهایی در میان آوارهای فروریخته ی مسجد این ده، با آن نمازی که در مسجد گوهرشاد به او اقتدا کردم، و نیمی از صحن مسجد گوهرشاد و تمامی یک شبستان از جمعیتی که به او اقتدا کرده بود پر بود، از لحاظ طمأنینه و قرائت و همه ذکرهای واجب و مستحب ذره ای تفاوت وجود نداشت.
از این عارف وارسته نیز کرامات زیادی نقل شده است. درباره درگذشت وی فرزندش حسینعلی راشد چنین نقل کرده است:«یک هفته قبل از وفات٬ بعد از نماز صبح در حالت بیماری رو به قبله خوابید و عبایش را بر روی چهرهاش کشید. ناگهان مانند آفتابی که از روزنی بر جایی بتابد یا نورافکنی را متوجه جایی گردانند روی پیکرش از سر تا پا روشن شد و رنگ چهرهاش که به سبب بیماری زرد گشته بود شفاف گردید چنانکه از زیر عبای نازک که بر رخ کشیده بود دیده میشد. تکانی خورد و گفت: سلام علیکم یا رسول الله(ص). پس از آن بر حضرت امیرالمؤمنین امام علی(ع)و یکایک ائمه تا امام دوازدهم سلام میکرد و از آمدن آنها اظهار تشکر میکرد. پس بر حضرت فاطمه زهرا(س) سلام کرد. سپس بر حضرت زینب سلام کرد. پس بر مادر خودش سلام کرد. این حالت تا دو ساعت از آفتاب برآمده دوام داشت. پس از آن روشنی که بر پیکرش میتابید از بین رفت و به حال عادی برگشت و باز رنگ چهره به همان حالت زردی بیماری عود کرد و درست در یکشنبه دیگر در همان ساعت، حالت احتضار را گذرانید و به آرامی تسلیم حق گشت.»

پیر پالاندوز
نام پیرپالاندوز، محمدعارف عباسی است؛ از عرفا و پیران سلسله ذهبیه است که در نیمه دوم قرن دهم هجری قمری ولادت یافت. ایشان متولد روستای کارند مشهدو معاصر شیخ بهایی بود. شغلش کفشدوزی بود و خط ثلث را به زیبایی مینوشت. درس نخوانده بود، اما جانش، مساله آموز صد مُدرس شده بود. آنچنانکه بعدها، از پیران سلسله ذَهبیه شد. آقا محمد، علم کیمیاگری میدانست و آنچه میدید و میشنید را کسی نمیدید. چنان با عشق «آقا علی ابن موسی الرضا» میزیست که گفته بود «آقا» را میبیند و با وی گفتگو میکند.
شیخ محمد در خط ثلث استاد بوده و هفت سوره از قرآن نگاشته شده به خط خوش ایشان موجود است. وی با اینکه صاحب موقعیت بود و میتوانست بدون کوشش زندگی خوبی داشته باشد، از راه پالاندوزی روزگار میگذراند. شیخ محمد عارف، بر مبنای باور توحیدی خود و توکل بر خدا، ذکر تشکر، خدمت، طاعت، قناعت و ایثار که از صفات عارفان است، به جستجوی راه معرفت پرداخت و مدتی از عمر خود را به کسب فیض از اهل حق سپری کرد و به بروز کراماتی معروف شد.
وقتی مُرد، مردم و مریدان، بیداد میکردند. سلطان محمد خدابنده دستور داد آرامگاهی در ضلع شرقی حرم برایش بنا کردند.
شیخ جعفر
آقا، جعفر مجتهدی است. هرچه دار و ندار و املاک داشت را برای مردم محروم خرج کرد و بخشید. آنچنانکه «پینه دوز» شد. زندگی اش را پای فراگیری عرفان گذاشت. در اشتیاق زیارت عتبات به عراق مهاجرت کرد که به علت نداشتن جواز ورود، دستگیر و در عراق زندانی شد. خودش میگفت: زندان، توفیق اجباری شد تا به خلوت و شناخت خود بپردازد. بعداز آزادی از زندان، یک سال در نجف و هشت سال تمام شبها را تا سحر در حرم امام حسین (ع) میگذراند. زندگی اش از راه دوختن کفشهای کهنه میگذشت.

پدر ایشان جناب حاج میرزا یوسف از دلباختگان آستان ولایتمدار قبله العشاق ، حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) بودند، تا جایی که مکرر قافله سالاری زائرین کربلای معلی را از تبریز به عهده میگرفته و خرج زوار تهیدست دل شکسته را خود عهده دار میشدند و در طول مسیر حراست این قافله با دو شیر تربیت شده بود که در ابتدا و انتهای آن حرکت می کردند و زوار امام حسین (علیه السلام) را سلامت به مقصد می رساندند.ایشان بعد از فقدان پدرشان جناب حاج میرزا یوسف، تحت کفالت و سرپرستی مادر بزرگوارشان، آن بانوی علویه قرار گرفتند.
از همان اوان خردسالی به خاطر فطرت پاک و زلالی که داشتند بارها در عالم رویا مورد عنایات حضرت صدیقه طاهره و سایر حضرات معصومین (علیهم السلام ) قرار می گیرند.
ایشان می فرمودند: از همان سنین نوجوانی علاقه عجیبی به تزکیه نفس داشتم و شروع به تهذیب نفس و خودسازی و تقویت اراده نمودم و در قبرستان متروکه شهر تبریز که یکی از قبرستانهای بسیار مخوف ایران به شمار میرود و رعب و وحشت عجیبی بعد از استیلای شب به خود می گیرد، قبری حفر نموده و در آن شب را تا صبح به ذکر حضرت باری می پرداختم چون بسیار دوست داشتم به بینوایان و مستمندان کمک کرده و زندگی آنها را از فقر و تنگدستی نجات بخشم، سعی و تلاش بسیاری مینمودم تا معمای لاینحل کیمیا به دست من حل گردد، لذا قسمتی از سرمایه پدری را در این راه صرف نمودم ولی به نتیجهای نرسیدم، اما چون این کوشش من همراه با توسلات شدید بود، یک روز ناگهان هاتف غیبی به من ندا در داد:جعفر؛ کیمیا، محبت ما اهل بیت عصمت و طهارت است، اگر کیمیای واقعی می خواهی بسم الله این راه و این شما. با شنیدن آن ندای غیبی هدف و مسیر زندگیم بکلی دگرگون شده و بر آن شدم تا به جای تسخیر جن و انس و ملک و اکتساب کیمیا به دنبال حقیقت همیشه جاوید و پاینده، یعنی محبت و دوستی ائمه اطهار (علیهم السلام) بروم.
بعدها در بحبوحه ناامنی کودتای عبدالکریم قاسم بر ضد ملک فیصل (پادشاه عراق) به ایران برگشت و شهر به شهر، گمنام میچرخید تا به مشهد رسید و ماند. عاشق اهل بیت بود. استاد کشمیری می گفت: «آقا جعفر، خودش حرمِ اهل بیت است.»؛ چنان با جانش در حریم «آقا علی ابن موسی الرضا» انس گرفته بود که آخرش در حجرهی ۲۴ صحن آزادی آرام گرفت.
ایشان میفرمودند: زمانی که به دستور حضرت مولا قریب به بیست سال در بیابانها به سر میبردم ، به دستور حضرات ائمه (علیهمالسلام) شانزده مرتبه با پای پیاده به مشهد مقدس مشرف شده ام.
جیگی جیگی
و این آخری روایت یکی از مزارهای متفاوت و شگفت انگیز است. معروف است به «جیگی جیگی»؛ اسم واقعی اش را هیچ کس ندانست. خانوادهای هم نداشت. دوره گرد بود و دف میزد و به آوازخوانی شهره بود. اما آوازخوانی که چنان عشق اهل بیت را در دل داشت که در ایام شهادت و خصوصا کل دو ماه محرم و صفر را دست به دف و دایره نمیبرد و کسی او را در شهر نمیدید.
«جیگی جیگی، ننه خانم»، هر روز صبح میآمد مقابل حرم میایستاد و به امام رضا (ع) سلام میداد و بلند آواز میخواند:
جیگی جیگی، ننه خانوم
بیا بشین روی زانوم
روی زانوم، سنجد داره
یه کمی بخور، قوت داره
همه گفته اند درباره او که: هر باری که گنبد و بارگاه حرم «آقا علی ابن موسی الرضا» را میدید، تنبکش را به نشانه احترام و ادب، پشت سر یا زیر لباس مُندرسش پنهان میکرد و پس از سلام به حضرت، آوازه خوانی و تنبک زنی میکرد. خانه او درسطح شهر، مشهور بود به «غار». اتاقکی غار مانند در داخل کال (کانال) انتهای کوچه نوغان جایی نزدیک دبیرستان حاج تقی آقا بزرگ.
چون هیچ خانوادهای نداشت، جنازهاش را به غسالخانه شهر در میدان طبرسی بردند. یک شب در غسالخانه ماند و قرار شد توسط ماموران شهرداری در قبرستان «گلشور» - قبرستان عمومی شهر- دفن شود. همزمان با انتقال جسد «جیگی جیگی» به سردخانه، جنازه یکی از تجار معروف مشهد را شبانه به غسالخانه آوردند.

صبحگاه خانواده مرد تاجر، جنازه را تحویل گرفتند و پس از انجام مراسمی خاص، راهی حرم حضرت رضا (ع) شدند. کارگران شهرداری هم جنازه موجود را برای دفن به قبرستان عمومی شهر بردند و بی کس و تنها، کفن و دفنش را به سرعت انجام دادند. هنگام وداع و دفن تاجر، وقتی کفن را کنار زدند، متعجبانه متوجه شدند که این جنازه او نیست. وقتی به غسالخانه برگشتند، فهمیدند این جنازه «جیگی جیگی» بوده است. خانواده مرد تاجر وقتی به قبرستان «گلشور» مراجعه کردند، دیدند که جنازه پدرشان دفن شده و هرچه تلاش کردند، مراجع تقلید مشهد مجوز نبش قبر ندادند. از سوی دیگر هم به دستور مراجع، جنازه «جیگی جیگی» در همان قبر مرد تاجر در حرم دفن شد.
به این ترتیب آن نوازندهی دوره گرد و گمنام، در ایوان شمالی صحن عباسی (انقلاب) آرام گرفت. همان بارگاهی که «جیگی جیگی»، هر روز صبح، طنین آوازش را با سلام به امامش آغاز میکرد.
آری چنین است حریم سلطان خراسان، نه آنکه خود خواهد، هرکس آقا بطلبد اینجا میهمان می شود و چه عزیزی میهمانانی...





نظر شما