خاطرات ناصرالدین‌شاه: . امین‌السلطان را فرستادم طول و عرض و ارتفاع طاق کسری را با طناب اندازه کند

امروز مشیرالدوله در کشتی عرض کرد که جلال‌شاه پسر آقاخان محلاتی، می‌خواهد داماد سلطنت واقع شود. چون خانواده هستند قبول شد - تا بعد چه شود.

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، ناصرالدین‌شاه قاجار در خاطرات روز جمعه ۲۹ رمضان ۱۲۸۷ (دوم دی ۱۲۴۹) نوشت: صبح دیر از خواب برخاستیم. رفتیم حمام، بعد سوار شده رفتم حضرت سلمان را زیارت کردیم. هاشم از راه خشکی آمده بود، قوش هم داشت، دیشب رسیده بود. از سلمان رفتم حذیفه یمانی و قبر عبدالله انصاری، در یک محوطه بود، چهار نخل خرما هم در توی حیاطش بود؛ یکی را تازه باد انداخته بود، هنوز برگش سبز بود.

خلاصه از آن‌جا برگشته آمدیم. هنوز به حذیفه نرفته، به طاق کسری رفتم. امین‌السلطان را فرستاده بودم طول و عرض و ارتفاع طاق را با طناب ذرع کند. چند نفر بالای طاق فرستاده بود، ذرع و پیمان کرده بودند – رستم‌بیگ تفنگدار و غیره - از این قرار است که می‌نویسم:

طول فرش‌انداز ایوان؛ ۴۸ ذرع - ۴۷ است.

قطر پایه دیوار طاق دست؛ راست ۷ ذرع و یک چارک.

قطر پایه درگاه سمت شط؛ ۴ ذرع و نیم.

قطر پایه درگاه دست چپ؛ ۷ ذرع و یک چارک.

عرض دهنه طاق؛ ۲۴ ذرع و نیم.

ارتفاع طاق؛ ۳۲ ذرع.

دهنه پایه طاق از ابتدا تا انتها؛ سمت شمال ۹۰ ذرع.

طول درگاه سمت شمال؛ ۶ ذرع.

عرض هر درگاهی سمت شمال؛ ۴ ذرع.

عکاس‌باشی هم عکس همه‌جا را انداخته بود. بعد آمده سوار کشتی شدیم. سربازهای مازندرانی را هم به کشتی خودمان آوردیم. اضافه امروز که در کشتی شده است: هاشم، محمدزمان‌بیک تفنگدار، سربازهای مازندرانی است.

در بین راه رسیدیم به یک کشتی بزرگ بخار انگلیسی که در کنار شط به گل نشسته بوده است. گویا دیشب راه افتاده بود، بسیار بسیار بد به گِل نشسته بود، به بصره می‌رود؛ آدم زیادی از فرنگی، عرب، مسافر و بار در میانش بود، اسب زیادی هم تویش بود. همه معطل و سرگردان بودند، بسیار مشکل بود بیرون برود؛ از نزدیکش گذشتیم، خیلی تماشا کردم، بیچاره‌ها مضطرب بودند، همان‌طور ماندند.

ناهار خوردیم - به اشتها - دندانم هم خوب است. یک هواسیل [حواصیل] در کنار شط نشسته بود - خیلی هم دور بود - با گلوله‌زنی محمدزمان‌بیک سردست انداخته زدم، جابه‌جا خوابید و مُرد. کنار شط گربه‌های خانگی چند تا دیدم راه می‌رفتند، گربه‌های قشنگی بودند، یکی به ببری‌خان زیاد شبیه است.

خلاصه راندیم. بچه‌ها کناره، قال‌مقال و بازی می‌کردند. باغات خوب در طرف دست راست بود از نخل و مرکبات، درخت‌های کُنار - که سدر می‌گویند - خیلی بزرگ، سبز و خرم توی باغات بود. تا رسیدیم به دم خانه اقبال‌الدوله، تیمورمیرزا را با یک نفر فرنگی دیدم توی باغچه حیاط ایستاده‌اند؛ اشاره به تیمور کردم، او هم اشاره کرد، چیزی نفهمیدم. از وقتی که به کربلا رفتیم الی حال، اقبال‌الدوله را ندیده‌ام، می‌گویند ناخوش است - گویا تمارض کرده است.

از راه خشکی که به سلمان می‌روند، رودخانه دیاله سر راه است که حکماً مردم باید از آن‌جا بگذرند - با کشتی - و به سلمان بروند. نه این است که همه را از خشکی بروند.

خلاصه غروبی منزل رسیدیم. حاجی رحیم‌خان، نایب‌ناظر و غیره دم اسکله بودند. رفتم اندرون به چادر ببری‌خان، گربه‌ها همه را آوردند، خیلی ذوق کردم. حرم‌ها آمدند.

امروز مشیرالدوله در کشتی عرض کرد که جلال‌شاه پسر آقاخان محلاتی، می‌خواهد داماد سلطنت واقع شود. چون خانواده هستند قبول شد - تا بعد چه شود.

خلاصه شام خورده خوابیدیم. پشندی...

منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدین‌شاه قاجار از ربیع‌الاول ۱۲۸۷ تا شوال ۱۲۸۸ ق به انضمام سفرنامه کربلا و نجف، به کوشش مجید عبدامین، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ اول، زمستان ۱۳۹۸، صص ۲۱۹-۲۱۷

۲۵۹

کد مطلب 2160147

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
7 + 9 =

آخرین اخبار

پربیننده‌ترین