بیش از دو سال و نیم است که از تحولات و بلکه آشفتگیهای جهان عرب میگذرد. این ناآرامیها در طی این مدت نسبتاً کوتاه مسیرها و اهداف مختلفی را تعقیب میکرده است. در روزهای نخستین جهت و هدف آن اعتراض به دیکتاتوری و فساد مالی و اداری بود. مدتی بعد داستان بهگونهای شد که رژیمهایی که ذاتاً و ماهیتاً مستبد و آن هم از نوع قرون وسطایی آن بودند، صحنه گردان تحولات شدند. هماکنون شیخنشینهای خلیجفارس هستند که مهمترین سهم را در مدیریت تحولات موجود به عهده دارند. اگر چه ممکن است نقشهای متفاوتی را بازی کنند که نمونه بارز آن عربستان و قطر هستند. (1)
این صحنه گردانی تا بدان حد به پیش رفته که در اعتراض به سخنان اخیر رئیسجمهور تونس در سازمان ملل مبنی بر آزادی مرسی این امارات است که سفیرش را از تونس احضار میکند. اهمیت نکته هنگامی روشن میشود که به سیاست عمیقاً محافظهکارانه امارات توجه شود. امارات کشوری است که پیوسته کوشیده و میکوشد خود را از صحنههای داغ منطقهای و عربی دور نگاه دارد. اما علیرغم این همه میبینیم که در قالب سخنان رئیسپلیس دبی به طور مکرر و صریح از قدرت یافتن اخوانیها در مصر و کل جهان عرب شکایت میکند و توضیحات پوزشطلبانه مصر را به هنگام ریاست مرسی به پشیزی نمیگیرد و بر موضع خود اصرار میورزد.
حال مسئله این است که در این قلمرو وسیع چه میگذرد؟ این تحولات چرا و چگونه آغاز شده و چه فراز و نشیبهایی را پشت سر گذاشته و به کدامین سو میرود و مهمتر آنکه نسبت این تحولات با ما، منافع، مصالح و متحدان ما چیست؟ چگونه بدان نگاه کنیم و چه سیاستی در قبالش اتخاذ نماییم؟
مشکل بزرگ دنیای عرب درهم آمیختگی عمیق و درونی آن است. تمامی کسانی که به زبان عربی تکلم میکنند و از جانب دیگران عرب قلمداد میشوند هم به خود این حق را میدهند که در سرنوشت اعراب دیگر دخالت کنند و هم خود اعراب از یکدیگر چنین دخالتی را توقع دارند. یک اماراتی علیرغم محافظهکاری ذاتیاش به خود اجازه میدهد در امور یک مصری و تونسی و یمنی دخالت کند و هم به طور متقابل اینان از او توقع کمک و بلکه دخالت دارند.
اینکه دلایل این جریان چیست و اصولاً مفهوم "عرب بودن" در روزگار جدید چگونه شکل گرفته که چنین خصوصیتی را به همراه دارد، خود مبحث مستقلی است که در جای خود میباید مورد بررسی و تحلیل قرار گیرد اما اجمالاً چنین واقعیتی وجود دارد. مهم نتیجه آن است که به بحث ما مربوط میشود.
اصولاً تحولات اجتماعی و سیاسی، حداقل در جهان سوم، در صورتی به بلوغ میرسد که در چارچوب مرزهای یک کشور کنش و واکنش کند. در جهان پرشر و شور و پرتداخل امروز قطعاً نمیتوان در برابر واکنشهای فرامرزی ایستاد. اما مسئله در مورد جهان عرب به مراتب فراتر از این نکته است. آنان صریحاً دخالت میکنند و از دخالت آنان استقبال میشود و حتی مخالفان این دخالت به دلیل عرب بودن مداخلهکنندگان نمیتوانند افکار عمومی را علیه آنان بسیج کنند.
برای نمونه مصر را در نظر بگیرید. پرجمعیتترین، مهمترین و به عنوانی نیرومندترین و پیشرفتهترین کشور عربی. جنبش ضد مبارک با قیامی مردمی و مسالمتآمیز رژیم حاکم را ساقط کرد و این علیرغم میل سعودی و متحدان خلیجفارسیاش بود. آنان تا آخرین لحظه کوشیدند مبارک را حفظ کنند، اما نتوانستند.
پس از سقوط مبارک امکانات مالی و دینی و تبلیغی آنان برای شکل دادن به سلفیان آغازیدن گرفت. البته هستههای سلفی، سلفی از نوع سعودی آن، وجود داشت اما در اقلیت و منزوی بود، چرا که رژیم مبارک و اصولاً جامعه صوفی منش مصر آنان را برنمیتابید. اما ناگهان صدها میلیون دلار به جامعه فقیر و گرسنه مصر سرازیر شد و عالمان دینی سلفی مشرب و سایر وابستگان بدان به ناگهان ثروتمند شدند و با امکانات فراوان به صحنه آمدند. تا آنجا که سوءظن و انتقاد شدید روشنفکران مصری را موجب شدند.
اما سعودیان به راه خود میرفتند. چرا؟ چون عرب بودند. مطمئناً اگر یک دهم این مجموعه اقدامات را یک کشور غیر عرب انجام میداد خروشی ملی را موجب میشد.
به هنگام قدرت یافتن اخوانیها این جریانهای پیچیده ادامه یافت. یکی از ویژگیهای سعودیها اقدامات موازی، متفاوت و بعضاً متعارض است. آنها خوب میدانند در نهایت چگونه این همه را به خدمت خود درآورند. آنان استاد بازیهای چندگانهاند.
به هر حال اخوانیها و شخص مرسی در ابتدا به سعودی خوشبین بودند. اولین سفر خارجی مرسی به عربستان بود و در طی آن به ملکعبدا... گفت ما میباید ائتلاف بزرگ اهل سنت را بهوجود آوریم. این اوج خوشبینی اخوانیها به سعودی بود. به تدریج رابطه این دو به سردی گرایید و حمایتهای سعودی کمرنگ شد.
در نهایت سعودی و متحدانش در برابر اخوان ایستادند و نقش مهمی در ساقط کردن مرسی داشتند و کمکهای سخاوتمندانه تبلیغاتی، سیاسی و مالی آنان از ارتش بود که به استقرار ارتش انجامید. اگر کمک دوازده میلیارد دلاری خلیج فارس نشینان و سخنان صریح سعود الفیصل خطاب به غربیان نبود که ما کمکهای مالی شما را جبران خواهیم کرد، ارتش به سادگی نمیتوانست کنترل اوضاع را به دست گیرد. و البته در کنار این جریان سعودیها از سلفیان که حدود بیست درصد آراء را در اختیار دارند، خواستند که در رقابت بین اخوان و ارتش بیطرفی پیشه کنند. این خلاصه بسیار کوتاهی است از دخالت علنی و وسیع سعودی و متحدانش در مهمترین کشور عربی.
حال آن که آنچه مصر بدان نیاز دارد نضج و بلوغ فعل و انفعالات اجتماعی و سیاسی، فکری و فرهنگی، دینی و مذهبی است و این همه در صورتی روی میدهد که جامعه با توجه به ظرفیتهای درونیاش در گردونۀ حوادث راه خود را بیاید و آبدیده شود.
واقعیت این است که جامعه مصر به دلایل مختلف این قابلیت را داشت که بتواند در کشاکش تحولات و رقابتهای مختلف راه خود را بیابد و جامعهای جدید و مدل سیاسی نوینی خلق کند اما عملاً دخالتهای عربی این جریان را عقیم کرد.
این درست است که کشورهای غیرعرب نیز دخالتهایی داشتند اما دخالت آنان به مراتب کمتر و ضعیفتر بود و ثانیاً مصریان به دخالت آنان حساس بودند. از حساسیت فراوان شان به فعالیت سازمانهای غیرحکومتی آمریکایی که به اخراج آنان منجر شد، گرفته تا حساسیتشان به رابطه پنهان و آشکار مقامات اخوانی با سفیر آمریکا که در نهایت به تغییر او انجامید. اما هیچکس به دخالتهای صریح و فراوان قطر، عربستان و امارات حساسیت چندانی نشان نمیداد و در بسیاری از موارد از آن استقبال میشد. صرفاً بدان دلیل که عرب بودند و البته آنان هم به دلیل عرب بودن برای خود این حق و بلکه این وظیفه را قائل بودند که در امور مصریان دخالت کنند.
متأسفانه این مشکل به مصر محدود نمیشود. در تونس، لیبی، یمن و بحرین و به ویژه در سوریه داستان به همین منوال است. از این نظر مشکلات جهان عرب حل ناشدنی است. زیرا شرایط به گونهای است که کم و بیش هرگونه حرکت اصلاحی که ضرورتاً میباید مسیر خود را بپیماید، عملاً در نطفه خفه میشود. چرا که این حرکت اصلاحی در تعارض کامل با منافع بخشی از اعراب قرار دارد و آنها به خود حق میدهند که در اولین فرصت علیه آن برخیزند و به دلیل عربیت چندان مورد اعتراض هم قرار نمیگیرند.
نکته دیگر اینکه کشورهای ثروتمند عربی هم اکنون به انواع و اقسام تجهیزات رسانهای و منابع صدور فتاوی دینی و تشکیلات پیچیده تروریستی مجهز شدهاند. رسانههایی که هدفشان نه نشان دادن واقعیت، بلکه پوشاندن و تحریف آن است. آنها به خوبی میدانند چگونه توده های فقیر و کمسواد را در راستای منافع خود تحریک کنند.
واقعیت اینست که به ویژه سعودی، در به بن بست کشاندن و قطبی کردن جامعۀ مصر بیشترین سهم را داشته است. حمایت نامحدود مالی و رسانه ای و تبلیغاتی آنها از سلفیان، آنچنان اینان را ذوق زده کرد که فراموش کردند که در نیمۀ اول قرن بیست و یکم زندگی می کنند. آنچنان عقاید و فتاوایی را اظهار کردند و آنچنان رفتار چندش آوری عرضه داشتند که عموم مصریان تحصیل کرده را از خود و احزاب اسلامی رمانیدند.
در چنین فضایی اخوان نه تنها نمی توانست مقاومت کند که خود به سوی چنین افکار و رفتاری کشانیده شد و بدین ترتیب جامعۀ مصر از درون دچار انشقاق شد. در هیچ دوره ای، مصریان تا بدین حد متفرق و متشتت و بلکه دشمن یکدیگر نبوده اند. از مشکل مسلمانان و قبطیان تا مشکلات فراوان دیگری که زندگی را بر همگان تلخ کرده است. روزی نیست که حتی متدینان و بلکه عالمان مصری به یکدیگر ناسزا نگویند و یکدیگر را متهم نسازند و این به جز مشکلاتی است که بین تشکلهای اسلامی و غیراسلامی وجود دارد.
و چنین است جهان پرتعارض و پرتضاد عرب. هم بالاترین درآمد سرانه در سطح جهانی متعلق به آنهاست و هم پایینترینش. هم پیشرفتهترین تکنولوژی رسانهای را در اختیار دارند و هم عقبماندهترین افکار و اعتقادات را. متأسفانه شرایط به گونهای است که تأثیرگذاری کشورهای ثروتمند آن به مراتب بیش از گذشته است. هیچگاه سعودی و همفکرانش چنین نفوذی را در جهان عرب نداشتند. در خلأ کشورهای تأثیرگذار آنان هماکنون همهکارهاند و در بسیاری از موارد سیاستهای خود را به غربیان دیکته میکنند.
در اینجا میباید به نکته دیگری اشارت رود و آن تأثیر و تأثر متقابل اعراب است از یکدیگر. در جهان امروز مناطقی وجود دارد که نوعی همفرهنگی و همزبانی در آن وجود دارد و یا آنکه نظامهای سیاسی و ساختارهای اجتماعی و اقتصادیاش به یکدیگر نزدیک است. آمریکای لاتین، آفریقای سیاه، آسیای مرکزی، اتحادیه اروپا و تا حدودی آسیای دور این چنین هستند. اما در هیچیک تأثیر و تأثر سیاسی به حجم و عمق کشورهای عربی نیست.
هر تحولی در هر یک از آنان به ناگزیر دیگران را تحت تأثیر قرار میدهد و عملاً هم چنین شده است. سقوط غیرمترقبه بنعلی قیام مصریان و لیبیاییان و سپس یمنیها و بحرینیها را موجب شد و ناآرامی را در عموم کشورهای عربی به دنبال آورد. از سعودی گرفته تا الجزایر و مراکش، از اردن گرفته تا موریتانی، کویت و عمان.
از این زاویه آنها نمیتوانند به یکدیگر بیتفاوت بمانند و بعضاً آن را به صراحت میگویند. ثبات و استقرار در سعودی و سایر شیخنشینها مرهون ثبات مصر است. این سخن عبدالعزیز بنسعود بنیانگذار عربستان پس از گذشت دهها سال هنوز هم صحیح است که مصر قلب جهان عرب است هرگاه سالم باشد، جهان عرب سالم است و اگر مریض باشد، جهان عرب مریض است.
البته این سخن در حال حاضر قابل تعمیم است و کم و بیش میتوان گفت کلام او در مورد تکتک کشورهای عربی هم صحیح است. چنین الزاماتی است که حاکمان عرب را نسبت به هر تحولی حساس میکند اگرچه عمدتاً کسانی میتوانند واکنش نشان دهند که از امکانات لازم برخوردار باشند.
حال مسئله این است که نسبت این تحولات با ما چیست؟ برای پاسخ به این سؤال میباید نکات فراوان دیگری مورد توجه قرار گیرد که در آینده بدان خواهیم پرداخت.
پی نوشت:
(1): این از مضحکههای تاریخ است که کشور کوچکی چون قطر با جمعیتی کمی بیش از سیصد هزار نفر و بدون سابقۀ تاریخی و تمدنی قابل قبول به پیشقراول نهضت آزادی خواهی و مدرن کردن نظام های سیاسی و اجتماعی اعراب تبدیل شود. ذکر خاطرهای در اینجا مناسب است. در مارس 2012 کنفرانس گفتگوی اعراب و ژاپن در پایتخت اردن برگزار شد که نگارنده هم بدان دعوت شده بود. یکی از اساتید برجستۀ تونسی شرکت کننده در صحبتی خصوصی گفت چندی قبل امیر قطر به موریتانی رفت. رفتار او با میزبان تا آن مقدار تحکم کننده و توهین آمیز بود که مقامات موریتانی را عصبانی کرد در نتیجه او سفر را ناتمام گذاشت و بدون هیچ تشریفات رسمی این کشور را به سوی تونس ترک کرد.
امیر قطر در فرودگاه تونس مورد استقبال قرار گرفت و ظاهراً مشکلی در تشریفات استقبال پیش آمد. در آنجا امیر قطر خطاب به میزبانان تونسی می گوید آمده ام به شما یاد بدهم چگونه مراسم تشریفاتی را سامان دهید و این موجب عصبانیت تونسی ها می شود.پرسیدم واکنش آنها چه بود؟ گفت: به دلیل وامداری حزب النهضة به قطر آنان نتوانستند عکس العمل حادی از خود نشان دهند.
توضیح: این مطلب، پیش از این در تاریخ 11 مهر1392 در سرویس بین الملل خبرآنلاین منتشر شده است.
سعودی و متحدانش در برابر اخوان ایستادند و نقش مهمی در ساقط کردن مرسی داشتند و کمکهای سخاوتمندانه تبلیغاتی، سیاسی و مالی آنان از ارتش بود که به استقرار ارتش انجامید.
کد خبر 356890
نظر شما