همه اهالی یکصدا میگویند به کمک روزنامه ایران و خیران محلی همه سقفی تر و تمیز بالای سر دارند اما این طور نیست که همه مشکلات حل شده باشد. بیکاری، وای از بیکاری...«الان بیکاریم، همه بیکاریم. خیلیها نمیدانیم روز و شبمان چطور میگذرد.»
بعضی کشاورزی میکنند، پراکنده. گردو میچینند و میفروشند. جمعآوری گیاهان دارویی هم هست. این روزها همه سقفی و خانهای برای زندگی دارند. آبگرمکنهای نارنجی رنگ خورشیدی که پیش از این بیاستفاده این گوشه و آن گوشه افتاده بود، حالا روشن است.
پنج روز پیش تهمینه 19ساله یکی از اهالی روستا برای همیشه از پیششان رفته. تهمینه با تفنگ خودکشی کرده. برای اغلب اهالی باورکردنی نیست. آنها برایم میگویند در روستاهای دور و بر خودکشی زیاد اتفاق میافتد. اما در سیاهدره بعد سالها این اتفاق دوباره تکرار میشود. حمام قدیمی روستایشان همان جایی بوده که قدیمترها خیلیها آنجا به زندگیشان پایان دادهاند. حمام متروک روی تپه سالها فراموش شده بود اما با ماجرای مرگ تهمینه انگار همه چیز دوباره تازه شده...
امینه 17 ساله خواهر تهمینه، نمیتواند صحنه دلخراش مرگ خواهرش را فراموش کند. میپرسم ولی تهمینه چطور کار با اسلحه را بلد بود اصلاً چرا شما در خانههایتان تفنگ دارید که میگوید: «اینجا همه تفنگ دارند. سیاهدره پر از گرگ و حیوانات درنده است. برای همین خیلی از خانوادهها اسلحه با مجوز دارند.»
تهمینه هم مثل خیلی از دخترها با پدرش شکار میرفته و باز مثل خیلی از دختر و پسرهای این اطراف کار با اسلحه را خیلی خوب بلد بوده. در خانه دخترک نشستهایم. عزادارانش درباره مرگ ناگهانیاش حرف میزنند. پدر از راه میرسد. برای پیگیری مسائل پزشکی قانونی به شهر رفته بوده. تفنگ و مجوزش را گرفتهاند و حالا مشغول انگشتنگاری و بررسی ماجرا هستند. پدر توی سر میزند و از دختری میگوید که چند روز قبل عقد کرده بود و آنها هم دنبال تهیه جهیزیهاش بودهاند که صدای شلیک توی روستا پیچیده: «در از تو قفل بود؛ مجبور شدیم از پنجره بیرون بیاوریم. میخواستم برایش جهیزیه بخریم هر بار میرفتیم بازار، میدیدیم یخچال و گاز گرانتر شده. میگفت بابا ول کن نمیخواهد، باید همه زندگیات را بدهی و برای من جهیزیه بخری.»
پدر دم میگیرد و اشک میریزد. مادر ضجه میزند. خیلی از اهالی روستا نگران هستند. میگویند دخترک واقعاً سرحال به نظر میرسید گاهی حرفهایی میزد اما اینجا همه از این حرفها میزنند، یعنی باید از این به بعد این طور حرفها را جدی بگیرند؟ جوانهایی که خیلیهایشان بیکار و ناامید در روستا صبحهاشان را به تاریکی شب سیاهدره گره میزنند.
17231
نظر شما