مهدی و مرتضی فنونی‌زاده؛ نام این دو بخشی خاطره انگیز از فوتبال ایران است.

دو چهره موفق فوتبال ایران در سال‌های به یاد ماندنی دهه 60 که نسل سوخته فوتبال ملی ایران شدند. آخرین نسلی که خاطرات بازی‌های جاودانه‌شان را فوتبال دوستان به یاد دارند. خاطرات بازی‌های ملی بازی‌های جام ملت‌های کره جنوبی، آسیایی 90 پکن و بازی‌های باشگاهی دهه 60 و 70 فوتبال باشگاه‌های تهران. دو برادری که یکی در پرسپولیس بازی می‌کرد و دیگری در استقلال. در آستانه دربی 69 این دو مهمان کافه خبر بودند و برای‌مان از کری‌های فوتبالی‌شان گفتند. از خاطرات علی پروین و دربی‌های دهه 60، از شکست دادن تیم ملی شوروی در مسکو، از همنشینی با علی پروین در رختکن، از گل استثنایی مهدی به محمد الدعایه، تا دربی عصر جمعه.

الدعایه کفش هایش را به من هدیه داد

مهدی: وقتی داور در بازی ایران و عربستان به نفع ما کاشته اعلام کرد، فاصله خیلی زیاد بود، الدعایه هم آن موقع خیلی فکر می‌کرد دروازه‌بان بزرگی است. پشت توپ که ایستادم، خودم هم یادم نیست چطوری توپ را شوت کردم ولی فقط دیدم توپ چسبید به تور دروازه آنها. توپ به‌قدری قدرت داشت که بعد از خوردن به تور آمد ایستاد روی نقطه پنالتی. بعد از بازی الدعایه یک جفت استوک آدیداس به من هدیه داد و گفت باورم نمی‌شد کسی بتواند چنین گلی به من بزند! یادش به خیر عجب استوکی بود بردم فروختمش برای ما کلی پول می‌شد!

البته یک گل هم سال 73 یا 74 بود که به آرمناک در سپاهان زدم. بیچاره تازه آمده بود سپاهان، وسط زمین بودیم یکی دو تا ضربه به توپ زدم دیدم کسی نمی‌آید، توپ را با پای چپم شوتیدم فقط دیدم آرمناک ولو شده و استادیوم رفت روی هوا. آن گلم را خیلی دوست دارم اما حیف که هیچ تصویری از آن بازی وجود ندارد.

دشداشه ماجد عبدالله را هم از تنش در آوردیم!

مرتضی: بازی را یک بر صفر به عربستان باختیم، در آن صحنه احمدرضا گفت من توپ را می‌گیرم، من و مهدی به امید او ایستادیم اما ماجد عبدالله در یک چشم به هم زدن، سه تای‌مان را غافلگیر کرد. گناه گل افتاد گردن من اما خدابیامرز دهداری بعد از بازی گفت مرتضی تو عالی بودی. شب بعد از بازی من، صمد مرفاوی و کریم باوی رفتیم تا لباس‌های‌مان را با عربستانی‌ها عوض کنیم. تو یک اتاقی بود که از آنها کاپیتان‌شان با ماجد عبدالله نشسته بودند. داشتند تلفنی با پسر شاه فهد حرف می‌زدند و سرپا ایستاده بودند. ما عجله داشتیم. می‌خواستیم زود ساک لباس‌های‌مان را بگیریم و برویم. آنها می‌گفتند در اسپانیا ویلا دارند و برای بردن ما یک بنز هزار هدیه گرفته‌اند. کریم باوی و صمد هم که عربی بلد بودند گفتند مرتضی ما هم مزدا هزار دارد. آن بنده خداها مانده بودند این مزدا هزار ژاپنی چیه که به بنز داریم پزش را می‌دهیم. بیچاره‌ها نمی‌دانستند داریم وانت مزدا هزار را می‌گوییم که همان موقع هم راه نمی‌رفت. ما تمام فکر و ذکرمان این بود که زودتر ساک لباس‌ها را بگیریم و بزنیم به چاک، این قدر رفتم رو مخ ماجد عبدالله و ساک را کشیدم که همان وسط تماس گفت بگیر برو، بعد از من کریم باوی دشداشه‌اش را هم از تنش در آورد و یادگاری با خود آورد تهران!

شوروی را از توی قوطی بردیم!

مهدی: رفته بودیم مسکو تا با تیم امید شوروی بازی دوستانه داشته باشیم. آن روز مرتضی یک پاس گل داد، ما بازی را 2 - یک بردیم. آن یکی از بهترین بازی‌های تاریخمان بود. تقریباً تمام مدت تو قوطی بودیم. این قدر توپ زدند سمت دروازه‌مان که باید دروازه را با احمدرضا عابدزاده می‌فرستادیم آهنگری که جوش بدهند!

مرتضی: دقیقه 20 بازی، یک خطا تو نیمه زمین ما شد. آقا مهدی مناجاتی که مربی بود آمد کنار زمین و گفت؛ مرتضی جان توپ را بلند سانتر کن که بگویم یک توپ از 18 ما هم رفته آن طرف تر. توپ را بلند فرستادم رو دروازه، این کریم باوی با پاهای داغونش چنان پرید تو هوا و توپ را زد که گلر روسیه 4 شاخ ماند. ما گل زده بودیم. خودمان هم باورمان نمی‌شد. داور هم گیر داده بود به کریم باوی.

مهدی: فکر کنم کریم 2 متری از زمین بلند شده بود. داور استوک هایش را چک می‌کرد ببیند تو کفشش فنر نگذاشته باشد. نمی‌دانست این بنده خدا این قدر تیر و ترکش تو پایش دارد که نمی‌تواند راه برود. معلوم نشد این بچه چطوری این همه رفت بالا!

خدا را شکر که حالا پاکم

مهدی: خیلی از بچه‌های نسل ما به مشکل خوردند. ما یک عمر در این فوتبال بودیم اما 20 میلیون هم گیرمان نیامد. بعد هم که مشکلات‌مان شروع شد. من سال‌های سخت زیادی داشتم اما الان خوشحالم که خدا دوستم داشت و توانستم برگردم. بچه‌های دیگری هم که در نود دیدید خیلی‌های‌شان بازیکنان بزرگ و خود ساخته‌ای بودند. همین که با همه مشکلات‌مان به زندگی برگشتیم خودش اتفاق بزرگی بود. هرچند خیلی‌های‌مان هم هنوز مشکل دارند و امیدوارم آنها هم این دوره را پشت سر بگذارند و پاک شوند. بلایی که سرشان آمده، حق‌شان نیست.

آقای مایلی شما خودت منشوری هستی

مهدی: من از دست مایلی‌کهن ناراحتم. این حرفم را بنویسید، ترسی ندارم که این را بگویم، این آقا که می‌گوید ماها خودمان مشکل داشتیم، یادش رفته 27 سال پیش چطور از فنس بالا رفت تا تماشاگری را بزند. ایشان از همان روز به بعد منشوری هستند. این بچه‌ها که گفته مشکلات‌شان تقصیر خودشان است، هیچ وقت کسی را نداشتند که هوای‌شان را داشته باشد. کریم باوی که سال‌ها در جنگ بوده یا یلی‌های دیگر. مایلی به همه می‌تازد و همه را می‌رنجاند. او با علی دایی که شناسنامه فوتبال ایران است و همه فوتبال ما را به نامش می‌شناسند هم بد برخورد می‌کند تا چه برسد به دیگران

به مایلی گفتم پاشو دعای کمیل نخوان!

مرتضی: محمد مایلی همبازی ما بوده. او نباید این حرف را درباره هم تیمی هایش می‌زد. حرف هایش را حتی اگر از سر دلسوزی گفته باشد، نباید به این شکل طرح می‌کرد و گناه را گردن بازیکنان می‌انداخت. به هر حال هر کسی در زندگی‌اش اشتباه هم می‌کند. خیلی از این بچه‌ها زمانی بازی‌شان تمام شد که پول به فوتبال آمد. این‌ها می‌دیدند چه‌هایی که ناخن خودشان هم نیستند می‌گیرند سالی 300 یا 400 میلیون و آنها هیچ‌چیز در زندگی ندارند. همین افسرده‌شان می‌کرد. مایلی ولی شرایطش فرق می‌کرد. کارمند بود و هوایش را هم داشتند. مثل بقیه نبود. یادش بخیر یک روز در قائمشهر با نساجی بازی داشتیم، یک پاس گل دادم به مایلی و او هم شوت قشنگی زد که توپ رفت گوشه دروازه پرویز جغتاپو. بعد از گل مایلی داشت فریاد می‌زد یا خدا، بعد هم نشست روی زمین و زد زیر گریه ما با آن گل صعود می‌کردیم. رفتم دیدم نشستند با دو سه تا دیگر دارند گریه می‌کنند، گفتم پاشو حاجی نشستی وسط زمین داری دعای کمیل می‌خوانی! او دوست ماست برای همین انتظار نداریم که درباره هم نسلانش این شکلی حرف بزند.

می‌خواستم خودم را جای محمد پنجی به قطری‌ها قالب کنم!

مرتضی: با معرفت یعنی محمد پنجی. یادش بخیر 20سال پیش ما یک تلفن برای او هزینه کردیم، بعد از این همه سال همه جا هوای‌مان را دارد. رفته بودیم بازی‌های مقدماتی جام‌جهانی بعد از بازی دلال عرب به محمد پنجعلی گفت شماره‌ات را بده ببریمت قطر. بنده خدا خودشان تلفن نداشتند. شماره خانه ما را داد. ساعت 12 شب زنگ زدند و سراغش را گرفتند. یکی داشت از آن طرف خط می‌گفت محمد پنجعلی. عربی حرف می‌زد من هم فارسی تا اینکه آخرش یکی را آوردند که فارسی بلد بود.

مهدی: به طرف می‌گفت محمد خوب نیست من را بگیرید! (می‌خندد)

مرتضی: گفتم بابا من هم دفاع وسطم، من را بگیرید جاش، والله بهترم (می‌خندد! ) قرار گذاشتم که بروم دنبالش و آنها 3 صبح زنگ بزنند. رفتم از اکباتان آوردمش، زنگ زدند و او با 5 میلیون رفت قطر. به خاطر همان شب هم که شده او قدری معرفت داشت که تا شد سرمربی تیم امید آمد دنبال من گفت مرتضی‌جان بیا وردست من. چهار تا مرد اگر مثل او بودند، خیلی از بچه‌هایی که خاک این فوتبال را خوردند و دوره‌های مربیگری را هم طی کردند را می‌بردند سر کار تا مشکلات مالی‌شان حل شود، خیلی از بچه‌ها دچار مشکلات نمی‌شدند.

اولین هنرم در پرسپولیس، شکستن ساق پای صمد مرفاوی بود

مهدی: همان روز اولی که مرتضی رفت پرسپولیس زد پای مرفاوی بدبخت را شکاند. فکر کنم همان دقیقه 2 بازی بود.

مرتضی: راست می‌گوید. بنده خدا صمد! من از نیروی زمینی آمدم پرسپولیس. همان روز اول که آمدم با دارایی بازی داشتیم. عصر پنج‌شنبه با علی‌آقا حرف زدیم و ظهر جمعه رفتم امجدیه برای پرسپولیس بازی کردم. هیچ‌کس از تیم ماجرا را نمی‌دانست غیر از علی‌آقا و محمود خوردبین. رفتم در رختکن را باز کردم گفتم سلام، وحید قلیچ گفت دیوانه رختکن را اشتباه آمدی، نیروی زمینی در زمین شماره 2 بازی دارد نه اینجا، علی‌آقا گفت بشین بچه حرف نزن، از امروز آقامرتضی با ماست. علی‌آقا بازی من را دیده بود و چون می‌دانست دست به زدنم خوب است، گفته بود بگیرندم! البته قبل از قراردادبستنم، ناصر ابراهیمی گفت: مرتضی توی پرسپولیس جوان‌های مردم را نزنی، پشت‌سرت محمد پنجی هست! روز اول علی‌آقا گفت باید بازی کنم. استوک هم نداشتم. گفتم آقای پروین استوکم مناسب نیست. علی‌آقا گفت از این به بعد به من می‌گویی داش‌علی، شماره پایت چند است؟ گفتم از 40 تا 45، هرچی که باشد می‌پوشم، علی‌آقا گفتند: بیا باز ما رفتیم یک خل و چل دیگه واسه پرسپولیس خریدیم آوردیم! آن روز روی همان توپ اولی که آمد چنان صمد را زدم که بنده خدا ساق پایش شکست.

تماشاگران استقلال زیاد شده

مرتضی: سال‌های دهه 60 فکر کنم نسبت طرفداران استقلال و پرسپولیس 70 به 30 بود. تمام ورزشگاه پر می‌شد از پرسپولیسی‌ها. ما هم آن سال‌ها تیمی استثنایی داشتیم. در دهه 70 اما اوضاع کمی بهتر شد و استقلالی‌ها هم تماشاگرشان بیشتر شد. فکر کنم رسید به 60 به 40 اما دیشب در برنامه 90 حس کردم دو تا تیم تماشاگرانشان برابر شده. البته کلاً تعداد تماشاگران کم شده.

مهدی: فکر کنم در دهه 70 بود که کم‌کم استقلال تماشاگرانش زیاد شد. آن سال که قهرمان آسیا شدیم، تیم ما تیم خیلی خوبی بود. آن سال‌ها کم‌کم جمعیت‌مان بیشتر شد و شرایط کمی برابر شد.

پروین می‌گفت دربی را نبردید، از زمین بیرون نیایید

مرتضی: هیچ وقت رختکن پرسپولیس طوری نبود که فکر کنید علی‌آقا برخورد‌های تند با ما می‌کنند. او هیچ وقت نکته فنی به ما نمی‌گفت. می‌گفت مربی مثلاً ملوان وقتی می‌خواهد تیمش را جلوی شما بفرستد تو زمین برای بازی با ناصر محمدخانی، پنجعلی، انصاری‌فرد، مایلی، محرمی و... چه حرفی دارد؟ شما باید بروید تو همان 10 دقیقه کار را تمام کنید. شب قبل از دربی‌ها جمع می‌شدیم خانه یکی از طرفداران به انتخاب علی‌آقا بعد هم می‌رفتیم بازی. او همیشه قبل از دربی می‌گفت فقط این بازی مهم است، حتی باخت در همه بازی‌های دیگر اهمیتی ندارد. گاهی کمی تند می‌شد و دادی هم می‌زد اما خبری از فحاشی نبود. البته بیشتر سربه‌سر بازیکنانی مثل عربشاهی، قلیچ و محرمی که بیشتر با آنها راحت بود می‌گذاشت. علی پروین استثنایی‌ترین مربی تاریخ فوتبال ایران است.

پورحیدری همیشه به برد در دربی ایمان داشت

مهدی: منصور پورحیدری هیچ وقت آدمی نبود که خیلی هیجانی شود. او را که می‌شناسی آدم مأخوذ به حیا و با شخصیتی است. همیشه آرام است و متین. او قبل از دربی‌ها می‌آمد و می‌گفت ما برنده‌ایم. فقط یادم هست قبل از مسابقه سال 70 که ما با تک‌گل صمد برنده شدیم من، شاهرخ و چند تا دیگر از بزرگان تیم را جمع کرد و گفت شرایط خیلی خوب نیست. باید خیلی مراقب باشید. آن روز هم ولی ما برنده شدیم. انصافاً آن سال‌ها هم با برادران بیانی، چنگیز، هاشمی‌مقدم، مختاری‌فر و. . . تیمی رؤیایی داشتیم. بازیکنانی که دیگر مثل‌شان پیدا نمی‌شود.

پروین گفت بپایید 6 تایی نشویم!

مرتضی: تقریباً همیشه تیم ضعیف‌تر دربی را می‌برد. مثلاً سال 69 که رضا عابدیان گل زد و ما بازی را بردیم، قبل از بازی همه می‌ترسیدیم. علی‌آقا جمع‌مان کرد و گفت هوا پسه تیم آنها خیلی خوبه. فقط مراقب باشید. زد و تو دربی آنها را کشتیم و بازی را هم بردیم. هیچ‌کس باورش نمی‌شد! البته یک بار فقط شده که تیم ضعیف ببازد. آن بازی را می‌گویم که ما دو گل از استقلال خوردیم. قبل از بازی علی‌آقا بزرگ‌های تیم را جمع کرد و گفت فقط حواستان باشد 6 تایی نشویم که اوضاع خیلی خراب است. ما هم رفتیم، خدا رحم کرد که استقلالی‌ها بی‌خیالمان شدند وگرنه معلوم نبود چی می‌شد. حالا مهدی بهتر می‌تواند خاطره را تعریف کند.

چه خیانتی کردیم ما به استقلال!

مهدی: من و شاهرخ باعث شدیم استقلال 6 تایی‌ها را تکرار نکند. چه خیانتی کردیم به استقلال! 15 اسفند سال 70 بود، یک ریال هم پول نداده بودند. از بی‌پولی داشتیم می‌مردیم، دم ماه رمضان هم بود اما خبری از پول‌ها نمی‌شد. اما یک‌دفعه بیوک جدی کار از آمریکا آمد ایران و ظهر روز بازی یک مراسمی گذاشتند تا پاداش‌هایمان را بدهند. نفری 90 هزار تومان پول گرفتیم، داشتیم از خوشحالی بال در می‌آوردیم، رفتیم تو زمین می‌خواستیم پرواز کنیم، هنوز دقیقه 11 بود که 2 تا زده بودیم. داشتیم می‌کشتیم‌شان. رفتم در گوش شاهرخ گفتم زشته آن طرف علی‌آقا رو نیمکت هستند به بچه‌ها بگو کوتاه بیان. ما ملی‌پوشیم می‌رویم تمرین چشم تو چشم علی‌آقا می‌شویم، خیطه! شاهرخ هم به بچه‌ها گفت شل کنند. علی‌آقا بزرگ فوتبال ماست. همه هم نسل‌های ما عاشقش هستند. ما حتی جرأت نداشتیم در چشمانش نگاه کنیم. او برایمان مثل پدر بود. آن روز اما از دقیقه 15 پاسکاری می‌کردیم. جالب بود پرسپولیسی‌ها این قدر می‌ترسیدند که تو پایمان هم نمی‌آمدند!

دربی این ستاره‌های کاغذی هم قشنگ می‌شود!

مرتضی: شاید نظر شما به دلیل اینکه این فصل استقلال و پرسپولیس اصلاً خوب نبودند، این باشد که دربی قشنگی را نمی‌بینیم اما من معتقدم این دربی هم بازی قشنگی می‌شود. اصلاً دربی با بقیه بازی‌ها فرق می‌کند. هیجانش هر بازیکنی را می‌گیرد و شرایط را عوض می‌کند. من که می‌گویم بازی با همین ستاره‌های کاغذی دو تیم هم قشنگ می‌شود. پیش‌بینی من یک مسابقه پر گل است؛ مثلاً 2-2. معتقدم بازی مساوی می‌شود. در پرسپولیس غیر از علی دایی و کریم باقری به نظر من هیچ چهره شاخصی نداریم که بگوییم ستاره هستند.

مهدی: من هم نظرم این است که بازی قشنگی را می‌بینیم اما فکر می‌کنم یکی از این تیم‌ها برنده می‌شوند. نمی‌توانم بگویم کدام تیم برنده می‌شود. مثلاً شرایط علی دایی خیلی دشوار است و او تیمش را می‌فرستد که برنده شود. استقلال هم تقریباً به همین شکل. نمی‌توانم بگویم کدام تیم می‌برد ولی این بازی حتماً برنده دارد. فوتبالش هم دیدنی می‌شود چون دو تا تیم ضعیف هستند و این حساسیت‌های بازی را کم می‌کند و بازی قشنگ‌تر می‌شود!

مهدی فنونی‌زاده: من پرسپولیسی بودم و مرتضی تاجی!

این یک اعتراف دیرهنگام است. سال‌ها پس از پایان فوتبالشان، برادران فنونی‌زاده دست به اعترافی بزرگ می‌زنند. مهدی در پاسخ به این سؤال که چرا وقتی برادرش در پرسپولیس بازی می‌کرد، به پرسپولیس رفت، گفت: «مرتضی خودش تاجی بود و چون پیشنهاد داشت رفت پرسپولیس. او به‌قدری تاجی بود که یک‌بار برای بازی‌های این تیم با باتوم کتکش زده بودند و خونین به خانه آمد.» و مرتضی این گفته را تأیید می‌کند: «من خیلی تاج را دوست داشتم اما سرنوشتم این شد که بروم پرسپولیس، درست مثل مهدی که رفت استقلال اما پرسپولیسی بود.» و فنونی‌زاده بهترین مدافع تاریخ استقلال در این‌باره می‌گوید: «من پرسپولیس را دوست داشتم اما آنها آن موقع مرا نمی‌خواستند. یک سالی که برای استقلال بازی کردم، علی‌آقا دنبالم فرستاد و گفت اولین بار است که به کسی می‌گویم بیا پرسپولیس اما کار درستی نبود که بخواهم بروم پرسپولیس. کار با علی‌آقا آرزویم بود اما نمی‌توانستم به استقلال بگویم نه.»

سرخاب را زدم اما به لطف مهدی اخراج نشدم!

مرتضی: در یکی از دربی‌ها دعوایمان شد. بازی شلوغی بود. خیلی بچه‌ها به پر و پای هم می‌پیچیدند. یک جا دیدم همه ریختند به جان هم، مهدی هم دارد می‌رود وسط، رفتم کشیدمش کنار گفتم بیا این ور بچه به تو چه که خودت را قاطی می‌کنی! چند دقیقه بعد نوبت من شد. بنده خدا سرخاب را چنان زدم که دماغش خونی شد اما مهدی خون‌های سرخاب را مالید به صورت من تا داور که فکر کنم خوشخوان بود، اخراجم نکند!

مهدی: اگر مرتضی را اخراج می‌کردند محروم می‌شد. قرار بود به ما پاداش بدهند و پاداشش می‌پرید. آن موقع پولی گیرمان نمی‌آمد. همه امیدمان این بود که یک پاداشی بگیریم. من تنها قرارداد خوبی که بستم 6میلیونی بود که از بانک ملی گرفتم. خلاصه آن روز خون‌های صورت عباس را مالیدم به مرتضی و رفتم گفتم، دوتایی‌شان دعوا کردن. عباس هم مرتضی را زده تا داور اخراجش نکند.

مرتضی: بنده خدا داور می‌خواست اخراجم کند اما محمد پنجعلی و شاهرخ آمدند جلو نگذاشتند. مهدی اگر آن کار را نمی‌کرد اخراج می‌شدم. داور دستش که رفت در جیبش پنجعلی گفت جرأت داری کارت قرمز بده. این بنده خدا هم آخرش یک کارت زرد داد تا به خیر بگذرد. دعوا می‌کردیم اما همه با هم رفیق بودیم! من حتی بین بچه‌ها و طرفداران پرسپولیس آدم محبوبی بودم و کمترین فحش را می‌خوردم. همین حس را پرسپولیسی‌ها هم به مهدی داشتند. فقط گاهی به من می‌گفتند هیولا و به مهدی انگوری!

کد خبر 100005

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
5 + 9 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 2
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بدون نام IR ۱۰:۱۰ - ۱۳۸۹/۰۷/۲۵
    4 0
    ممنونم خیلی زیبا بود
  • بدون نام CA ۱۵:۰۵ - ۱۳۸۹/۰۷/۲۵
    6 0
    آقا خیلی خیلی حال کردم یادش بخیر اون موقع ها واقعا فوتبال لذت داشت دمه جفت برادرها هم گرم ولی خیانت به استقلال قابل بخشش نیست