سوزان بلکمور: ما انسانها، چیز عجیبی را در سیاره خود آزاد کردهایم؛ سومین شبیهساز تکامل؛ چیزی که نتایج آن غیر قابل پیشبینی و احتمالا خیلی خطرناک خواهند بود.
منظور من از سومین شبیهساز چیست؟ اولین شبیهساز، ژنها بودند؛ پایه و اساس تکامل زیستی. دومین آن سنتها بود که زیربنای تکامل فرهنگی به شمار میروند. من اعتقاد دارم چیزی که ما اکنون و در جریان انقلاب بزرگ فناوری کنونی شاهد آن هستیم، تولد فرایند جدیدی از تکامل است. ما تنها گونهای از موجودات زمینی هستیم که تلاش دارد شیشه دیو را باز کند و آن را آزاد کند، و چنان سر مستیم که هیچ توجهی به چیزی که از آن بیرون خواهد آمد، نداریم.
چیزی که به آن توجه نداریم، این است که آنچه داروین انتخاب طبیعیاش مینامید، فقط در مورد زیستشناسی نیست. حتی در محصولاتمان نیز شاهد آن هستیم، کپیهایی که دستگاههای چاپ جدید از متون ما میگیرند، تفاوت ناچیزی با متن اصلی دارد و از یک برگ صدها برگ شبیه آن کپی میشود، ولی فقط تعداد محدودی از آنها دور انداخته نمیشوند و شانس این را پیدا میکنند که از خودشان نیز کپی تهیه شود، یک فرایند تکاملی باید رخ دهد و طرحی نو از دل ویرانی ظاهر شود.
اطلاعاتی که کپی شده، تغییر یافته و انتخاب شده، یک شبیهساز نامیده میشود، این فرایند را وقتی با زیستشناسی مقایسه کنید، بهتر درک میکنید. ژنها با هم ترکیب شدند تا ابزاری بسازند که آنها را جابجا کند، تکثیر کند و از آنها حفاظت نماید، این ابزارها گیاهان و جانوران بودند که بهترین محصولات اولین شبیهساز بودند و از همین رو سزاوار بقا بودند.
نظریه هنجار
بر اساس نظریه تکامل؛ چهار میلیارد سال بعد از اولین شبیهساز، چیز عجیبی رخ داد! اعضای یکی از این گونهها شروع به تقلید از هم کردند. تقلید هم نوعی از شبیهسازی است، به این ترتیب یک فرایند جدید تکامل شکل گرفت. به جای نسخهبرداری سلولی بر مبنای دی.ان.ای، یک گونه از میمونهای دو پا شروع به استفاده از مغز بزرگش کرد تا از اشارات، صداها و دیگر رفتارهای همنوعانش تقلید کند. این کپی خیلی دقیق نبود، ولی برای شروع یک فرایند جدید کفایت میکرد. داوکینز این شبیهساز جدید را هنجار نامید. یک مخلوق زنده که تا پیش از این فقط یک ابزار برای جابجایی شبیهساز اول بود، اکنون خود تبدیل به ماشین کپی شبیهساز بعدی شده بود.
این ایده که هنجارها کارکردی مشابه ژنها داشته باشند، با جبههگیری و مخالفت شدید مواجه شد و حتی اکنون نیز خیلی از زیستشناسان آن را نمیپذیرند. ولی با این حال هنجار شناسی توانسته است خیلی از رفتارهای انسانی را توجیه کند. بر مبنای نظریه هنجار، علت تفاوت انسان با تمام گونههای دیگر، این است که فقط ما هنجارها را بازتولید میکنیم. هوش انسانی بیشتر یا کمتر از دیگر گونهها نیست، بلکه کاملا از گونه دیگری است و بر مبنای یک فرایند تکاملی جدید و نوع جدیدی از اطلاعات است.
تفاوت عمده بین نظریههای سنتی و نظریه هنجار این است: پیش فرض اکثر زیستشناسان بر این است که علت تکامل فرهنگ و زبان در انسانها این بوده که به بقای انسان و انتقال ژنها کمک کنند، و این که ژنها کنترل کامل فرایند تکامل را در دست داشتهاند. ولی هنجار شناسان این فرضیه را به چالش میکشند. به رغم این که زمانی میمونها میتوانستند خود را با تقلید سازگار کنند، ولی هیچ پیشبینی از تکامل وجود نداشت و نمیشد پیشبینی کرد که اجازه رخداد یک فرایند جدید تکاملی میتوانست به چه چیزهایی منجر شود. همچنین نمیتوانست هنگامی که هنجارها به طور مستقل شروع به تکامل کردند، آنها را کنترل کند.
در نتیجه هنجارها تکثیر شدند. چیزی که در ابتدا یک سازگاری و تقلید بود، تبدیل به یک انگل شد؛ یک نهاد جدید در حال تکامل که برای همیشه میمونها و دنیایشان را تغییر داد. هنگامی که هنجارها در حال تکثیر بودند، افراد از تکثیر آخرین و مناسبترین و موفقترین آنها سود میبردند، و سپس ژنهایی را که به انجام آنها کمک میکردند به نسل بعدی منتقل میکردند. این «محرک هنجاری» منجر به بزرگتر شدن مغزهای آنها شد، و به آنها مهارت انتخاب بهترین و موفقترین هنجارها را داد، فرایندی که در نهایت به شکل گیری زبان، هنر، موسیقی، آیین و مذهب انجامید و این گونه فرهنگ انسانی شکل گرفت.
خطر همهجا در کمین است
این فرایند خطرات خود را داشت. اگر قرار به کپی نکردن چیزی باشد، مغزهای کوچک موثرترند، ولی زمانی که هنجارها به میان آمدند، بقا بدون داشتن آنها غیر ممکن میشود. در نتیجه مغزها باید بزرگتر شوند، ولی تولید مغز بزرگتر هزینه و بیشتری دارد، تولد آن خطرناکتر است و آموزش و راه اندازی آن گرانتر.
خطر در چیزی که کپی میشود نیز وجود دارد. ممکن است که هنجارهای خطرناک کپی شوند، مانند پرتاب کردن خود از فراز یک تپه یا صرف تمام منابع در دسترس برای یک آیین بیهوده. این موجب نبردی دائمی بین دو شبیهساز میشود: هنجارها که از داشتن یک مغز بزرگتر برای کپی کردن همه چیز و همه جا سود میبرند، و ژنها که از مغزهای کوچکتر و کاراتر و به شدت انتخابی سود میبرند.
هر یک از این خطرات میتوانست نیاکان ما را نابود کند، ولی آنها از این خطرات جان سالم به در بردند. نتیجه: انسان امروزی، با مغزی به بزرگی اکنون که دیگر جا برای رشد بیشتر ندارد و بدن ما بیش از این را تاب نمیآورد، و در عین حال آن قدر در انتخاب هنجارها اختیار دارد که از تکثیر هنجارهای مرگبار خودداری کند. همانگونه که بعد از مدتی انگلها و میزبانهایشان به همزیستی مسالمتآمیز میرسند تا کمتر کشنده باشند، ما و هنجارها نیز به چنین مرحلهای رسیدهایم. زبان، مذهب، مهارتها و مد دیگر انگل نیستند، بلکه همزیست ما شدهاند. تا جایی که دیگر بدون آنها نمیتوانیم زنده بمانیم.
ولی هزینه این تکامل را فقط ما نپرداختیم. قسمتی از این هزینه را دیگر گونههای روی زمین متحمل شدند. انسانها هنجارها را با خود به تمام نقاط بردند، کشاورزی چهره زمین را تغییر داد، بعضی گونهها محو شدند، برخی دیگر تحت انقیاد در آمدند و اهلی شدند و کل زیستبوم متحول شد. بعدها؛ در همین اواخر؛ آنها شروع به ساخت انواع جدید فناوری کردند، آنهم به سرعتی سرسامآور، فناوریهایی که در برابر آنها هرچه پیش از این انجام شده بود، به چشم نمیآمد. آیا این فقط ادامه روند قبلی بود یا اینکه چیز جدیدی شکل گرفته بود؟
هنجارهای دیجیتالی؟
من در تمام کارهای قبلی در حوزه هنجارشناسی از واژه هنجار برای هرگونه اطلاعاتی که بین انسانها تکثیر میشود؛ و شامل مواردی مانند داستانها، نظریات متناظر با فناوریهای نو، صفحات اینترنت و غیره میشود؛ استفاده میکردم و هیچ تفاوتی بین هنجارهای طبیعی انسانی مانند زبان، هنر، مذهب و مد و چیزهایی که باید هنجارهای مصنوعی نامیده شوند و شامل وبسایتها و دیگر محصولات فناوریهای جدید میشوند، قائل نبودم. ولی آیا یک فرضیه اساسی در اینجا وجود دارد؟ اگر بپرسیم که چه چیزی هنجارها را از ژنها تمیز داده، آیا جواب این سوال میتواند به ما کمک کند که بفهمیم چه چیزی یک شبیهساز جدید را از هر دوی اینها متفاوت میسازد؟
هنجارها نوع جدیدی از اطلاعات هستند و رفتاری متفاوت با ژنها دارند؛ و در فرایندی متفاوت با ژنها تکثیر میشوند: بهجای فرایند شیمیایی سلولها در داخل مغز تکثیر میشوند. این یک فرایند جدید تکامل است، چون که هر سه مرحله
حیاتی آن (تکثیر، تغییر و انتخاب) در داخل مغز انجام میشود. آیا میتوان این را به فناوریهای جدید نیز اعمال کرد؟
اینجا گونه جدیدی از اطلاعات وجود دارد: اطلاعات دودویی که به طور الکترونیکی پردازش شدهاند و کاملا با هنجارها متفاوتند. اینجا یک ابزار جدید کپی نیز استفاده شده است: کامپیوتر به جای مغز. ولی آیا هر سه مرحله حیاتی توسط این دستگاهها انجام میشوند؟
ما تقریبا در آستانه آن قرار داریم. نرمافزارهایی را در نظر بگیرید که شعر میگویند، یا نرمافزارهایی که اطلاعاتی در مورد علایق خرید شما را در خود ذخیره میکنند و در مورد خرید کتاب و یا لباس بر مبنای سلایق فرد به او پیشنهاد میدهند. یا موتورهای جستجوی اینترنتی. ممکن است آنها در مقیاس محدود باشند، وابسته به اطلاعاتی باشند که از انسان میگیرند و خروجی خود را نیز به مغز انسان بفرستند، ولی در هر حال آنها قابلیت تکثیر و انتخاب و بازترکیب اطلاعات را دارند. فکر میکنیم که چون ما این دستگاهها را ساختهایم، آنها باید در خدمت ما باشند. ولی اگر صحبت از یک شبیهساز جدید باشد، باید نوع نگرشمان را تغییر دهیم.
موتورهای جستجوگر نتایج کار خود را علاوه بر صفحه نمایشگر، به نرمافزارهای دیگر، کاربریهای تجاری و حتی ویروسهای کامپیوتری هم میفرستند: یعنی عملا اطلاعات از ماشینی به ماشین دیگر کپی میشوند و مغز انسان نیز هیچ دخالتی در این امر ندارد. از این نقطه به بعد باید انتظار رشد سریع و خارج از کنترل این سیستمها و همچنین تغییر نقشمان را در این میان داشته باشیم. یعنی ممکن است به جایی برسیم که انسان هیچ نقشی در محتوای تولید شده نداشته باشد. هر چند اکنون نیز بخشی از محتوای اینترنتی تولید شده کاملا خودکار و بدون حضور انسان است.
هنجارها به گونهای متفاوت از ژنها عمل میکنند و اطلاعات دیجیتال با هر دوی آنها فرق دارند، ولی اصول اولیه مشابهی دارند. شتاب گسترش، پیچیدگی روز افزون، و تقویت ارتباط درونی هر سه اینها نشانههایی از یک فرایند طراحی بنیادی مشابه هستند. به عنوان مثال شبکههای جادهای مانند شبکه عروقی بدن هستند، و هر دو مانند شبکههای کامپیوتری، و هدف هر سه اینها یک چیز است: افزایش ارتباطات درونی سیستم. یا اینترنت که مانند مغز انسان میلیاردها سلول را به هم متصل میکند. علت شباهت این دو با هم این است که هر دو کار مشابهی را انجام میدهند.
ما به کجا خواهیم رسید؟ انسان وسیله حمل و نقل برای اولین شبیهساز و ابزار کپی برای دومین شبیهساز بود. ولی در سومی چه نقشی دارد؟ در حال حاضر ما قسمت اعظم وظایف کپی و ذخیرهسازی اطلاعات را به ماشینها سپردهایم، ولی هنوز حق انتخاب را برای خود حفظ کردهایم. دلیل وجود این حجم عظیم از هرزنامهها، مواد مخدر، غذا، موسیقی و تفریحات در اینترنت هم همین است. ولی این تعادل در حال تغییر است.
اکثریت در برابر اقلیت
سال گذشته گوگل اعلام کرد که وب از تریلیون گذشته است، یعنی تعداد صفحات اینترنتی با URL منحصر بفرد از هزار میلیارد پیشی گرفته است. در خیلی از کشورها تعداد کامپیوترها و انسانها برابری میکند، و اگر تلفنها و دیگر ابزار متصل به شبکهها را در نظر بگیریم، قطعا انسانها در اقلیت خواهند بود. و هر روز هم بر تعداد کامپیوترها افزوده میشود.
گمان میرود که میلیاردها سال پیش، باکتریها با سلولها ترکیب شدند و میتوکندری را برای تامین انرژی سلول به وجود آوردند. هر دو از این معامله سود بردند. شاید اکنون نیز معامله جدیدی در حال انجام باشد. شبکه رو به گسترش ماشینها به ما برای راهاندازی و اداره پستهای برق، ساختن کارخانههای تولید کامپیوتر و تعمیر وسایل نیاز دارند، و برای مدتی این نیاز ادامه خواهد داشت. در عوض سهم ما سرگرمی، رهایی از کارهای ملالآور، انجام کارها با یک کلیک روی ماوس و ارتباطات است. این معاملهای است که ما نمیخواهیم از دست بدهیم.
ولی اگر این به منزله خلق یک شبیهساز جدید باشد ممکن است کار خیلی خطرناکی باشد. ممکن بود مغزهای بزرگ و هنجارهای خطرناک نیاکان ما به قیمت مرگ آنها تمام شود، ولی آنها از این مرحله به سلامت گذشتند و نوع بشر تاکنون نجات پیدا کرد. اکنون خطر در کمین کل سیاره است. ابزارهایی مانند کامپیوترها و تلفنها 15 درصد از کل انرژی تولیدی زمین را مصرف میکنند و این درصد رو به گسترش است. وب به تنهایی 5 درصد از نیرو را مصرف میکند و هر روز منابع انرژی جدیدی میخواهد. ما خود را برای تغییرات آبوهوایی و مصرف بیرویه منابع، سرزنش میکنیم، ولی شاید بهتر باشد که این فرایند تکاملی جدید را که حریص و خودخواه است و هیچ اهمیتی به نتایج زیانبار گسترش خود نمیدهد، به عنوان مقصر اصلی معرفی کنیم. ما دستکم این حسن را داریم که میتوانیم بفهمیم که چه چیزی بر سر ما میآید. شاید هنوز دیر نشده باشد.
نیوساینتیست، ترجمه: مجید جویا
نظر شما