یا رب، سلام!- 8
دنیای قاب- یا خَیرَالحامِدین!(ای پروردگار ستاینده!)
یا رب، سلام!
من در اتاق گرم...
همسایه سکوت نمکدان و ظرف آب...
این سوی من، در است...
آن سو، جهان من...
تصویر سادهای که نشسته میان قاب:
آغوش پنجره
آن سوی تخت من...
بانوی بخت من...
این با فرشتگان خدا، آشنای دور...
لبخند میزند
اما دلش گرفته و دریای چشمهاش...
در حسرت بهار مکرر نشسته است
لبخند میزند
اما به قدر زخم زبانهای پشت سر...
مجروح و خسته است
یا رب، سلام!
وقتی که دستگاه...
این کوچک سیاه...
با دست پیچپیچ بلندش صدا کند...
یعنی: هزار باره تنم درد میکند
یعنی که دست مرگ...
دارد تمام بغض مرا سرد میکند
وقتی که دستگاه...
دور سرم بگردد و در خود صدا کند...
یعنی دوباره مرگ...
بر سینه شکسته من دست میکشد
در گوشه اتاق...
سجاده امید...
از قامت تکیده زن، دست میکشد
یا رب، سلام!
سی سال سرد رفت...
یک هفته بعد عقد...
از خانه، مرد رفت
زن، وقت بدرقه...
جان را به کولهبار امیدم سپرد و رفت
بانوی خانهام...
امروز هم که سال همان روز روشن است...
گلبوسهای به موی سپیدم سپرد و رفت
یا رب، سلام!
ای چشمه ستایش تو، چشمهای من!
آه ای خدای من!...
من با نگاه شوق...
از چارچوب زخمی روز و شبی سپید...
سرشار از امید...
با این که اهل باغ شهادت نبودهام
دستی به آستان اجابت گشودهام
هنگام«ربَّنا»...
زیباترین سرود نفس را سرودهام
با دستهای خالی و سرشار آرزو...
از راه آمدم
در سایه محمد و آل محمدم.






نظر شما