این هم متن کامل گفتگویی که دراین شماره نگاه پنجشنبه به چاپ رسیده است.

اخراجی‌ها فیلم خوبی است/ گفتوگو با بهروز افخمی

موسوی: خوبید آقای افخمی؟
افخمی: خوبم، شما چطورید؟
موسوی: شکر، الحمدالله. شروع کنیم؟
افخمی: شروع کنیم. اما از کجا؟
 موسوی: از کجایش با من. قضاوت اطرافیانتان برایتان مهم است؟
افخمی: بله، خب مهم است.
موسوی: میدانید الان درباره شما چه میگویند؟
افخمی: نه [خنده].
موسوی: آهان، پس پیگیر این نیستید که ببینید دیگران چه میگویند، اما اگر بشنوید اهمیت میدهید.
افخمی: جا میخورم!
 موسوی: میدانید الان میگویند افخمی حیف شده؟
افخمی: آهان! من فکر کردم حالا میخواهید چه بگویید و منظورتان چیست!
 موسوی: یادم هست زمانی یک نسل به شما امید بسته بود. در جشنوارهها، آن وقت که جشنوارهها شور و هیجانی داشتند، به شما جور دیگری نگاه میشد. فکر میکردند افخمی نماینده کسانی است که سینما را میفهمند، شور دارد...
افخمی: [خنده] فکر میکردهاند، خیالات بوده.
 موسوی: [خنده] نه، نه، اتفاقا تصورشان درست بود. تصور غالب درباره شما این بود که وقتی از سینما حرف میزنید، از سینما به عنوان سینما حرف میزنید، ایدئولوژیزده نیستید و سینما را بلدید. آثار شما هم گواه همین بود. اما الان این قضاوت بیرحمانه درباره شما وجود دارد. اگر از من هم بپرسند همین قضاوت بیرحمانه را خواهم داشت و آن اینکه من تباه شدن یک استعداد بزرگ را با چشم خود دیدم. افخمیای که ما به عنوان یک استعداد ویژه به او امید بسته بودیم رفتهرفته تبدیل به چیز دیگری شد. این قضاوت برایتان مهم است؟
افخمی: راستش نه، چون دقیق متوجه منظورتان نمیشوم. اگر بیشتر توضیح بدهید شاید برایم مهم شود.
 موسوی: ساده بگویم، درباره شما میگویند کسی که روزی فیلمساز خوبی بود الان دیگر فیلمساز خوبی نیست. سینما را فراموش کرده است و به دنبال چیزهای دیگری رفته که خیلی به سینما ربطی ندارند. فیلمسازی که کارش را از نقطهای شروع کرد که به ساخت شوکران منجر شد، میتوانست بسیار موفقتر عمل کند اما این اتفاق نیفتاد. در کارنامه بهروز افخمی به جای سه فیلم خوب، میشد ده فیلم خوب وجود داشته باشد.
افخمی: یعنی میتوانستم تعداد بیشتری فیلم بسازم؟
موسوی:  میتوانستید تعداد بهتری فیلم بسازید و سیر صعودی کارتان را ادامه دهید.
افخمی: من بعد از شوکران، گاوخونی را ساختم که ظاهرا آن را پسندیدند. بعد هم فرزند صبح را ساختم که هنوز اکران نشده.
 موسوی: یعنی حکم دیگران را درباره خودتان قبول ندارید؟
افخمی: نه، چون من مشغول فیلمسازی بودهام. البته همان طور که گفتم فیلم فرزند صبح هنوز اکران نشده، یعنی اصلا اجازه ندادند فیلم را تمام کنم. سنپطرزبورگ هم در مرحله مونتاژ صدمه دید. بعد از رفتنم به کانادا هم صدای تیره را ساختم که آن هم به نمایش درنیامده. در واقع در این ده، دوازده سال بعد از فیلم شوکران چهار فیلم بلند ساختهام. چند فیلم هم برای تلویزیون ساختهام. از آن چهار فیلم بلند فقط دو فیلم به نمایش درآمده. به هر حال تقریبا به فاصله هر دو سال و نیم یک بار، یک فیلم ساختهام. چند سریال تلویزیونی هم ساختهام. ممکن است کسانی که چنین قضاوتی درباره من دارند، از سینما تلقی سیاسی داشته باشند. شاید انتظار دارند من در فیلمهایم به موضوعات و شخصیتهای سیاسی بپردازم. حقیقتش نمیفهمم این حرفها را.
 موسوی: شوکران که سیاسی نبود اما همه آن را دوست داشتند.
افخمی: البته خیلیها همان موقع برداشتی سیاسی از شوکران داشتند.
 موسوی: اینکه یک بحث دیگر است. مساله این است، کسانی که سینما میفهمند شوکران را پسندیدند. حالا مخاطب گاوخونی تا حدودی خاصتر بود و عدهای آن را پسندیدند و عدهای نه. ولی شوکران یا عروس را همه پسندیدند. تعریفی که طیف شما از سینما ارائه میداد اولا خیلی صریح بود و ثانیا عقیده شما این بود که سینما یعنی هالیوود، یعنی قصه، یعنی سرگرمی. اثری هم که ارائه میدادید با این تعریف همخوانی داشت. شما در آن سالها بر اساس همین تعریف عروس را ساختید که اثری بسیار جسورانه بود. بعد هم شوکران را ساختید. یعنی عمل شما با تئوریتان همخوانی داشت و این نکته بسیار مهمی است. در مملکت ما خیلیها حرفهایی میزنند و ادعاهایی دارند اما در عمل به آن حرفها پایبند نمیمانند. این همخوانی بین تئوری و عمل، توقع همه را از شما بالا برد. تعریف شما از سینما این بود که فیلم باید بتواند مخاطب خاص و عام را با هم جلب کند. اساسا طیف شما از جمله کسانی مثل مرحوم آوینی عقیده داشت هنر وقتی مقبول است که هم مخاطب خاص آن را بپسندد و هم مخاطب عام. هنر چیزی است که ادا ندارد، مخاطب خاص روشنفکری ندارد و از آن طرف هم مثل فیلم اخراجیها فقط به عوام تکیه ندارد. در شوکران این اتفاق افتاده بود. اما در گاوخونی شما به سمت مخاطب خاص رفتید. البته تا حدودی بدشانسی هم آوردید. بعضی کارهایتان آن طور که باید دیده نشد، بعضیهایش هم با تهیهکننده به سرانجام نرسید.
افخمی: این جزء طبیعت کار است. بین عروس و شوکران هم ده سال فاصله افتاد. یعنی ظاهرا در آن ده سال هم من در حال بدشانسی آوردن بودهام و کارها آن طور که باید جفت و جور نمیشدند. این تصور درست نیست که یک نفر به تنهایی میتواند فیلمهایی بسازد که هم در زمان خودشان و هم با گذشت سالها از ساختشان ماندگار و بزرگ باشند. این وسط شانس، نقشی اساسی دارد. یک فیلمساز خیلی خوب، حتی نابغهای مثل فورد، باز هم از بین هر سه، چهار فیلمش، یک فیلماش عالی از کار درمیآید. حتی از بین سه، چهار فیلم نه، از بین هر هفت، هشت فیلمش، یک فیلم، اثری درست و حسابی از کار درمیآید و تبدیل میشود به یک اثر ماندگار و بزرگ. در واقع اینکه همه چیز با هم جفت و جور شود، اتفاقی نیست که همیشه و به راحتی بیفتد.
موسوی:  یک بار در مقدمه یکی از کتابهایتان نوشته بودید که سینما را بیشتر صنعت میدانید تا هنر، که اتفاقا خیلی هم سر و صدا کرد.
افخمی: این حرف را از قول فورد نقل کردم. او گفته بود ترجیح میدهم مرا صنعتگر خطاب کنند چون این لفظ قابل احترامتر است. هنر مشکوک است. فورد در واقع میخواهد بگوید وقتی صحبت از هنرمند به میان میآید افکار تردیدآمیزی به سراغ آدم میآید. میدانید که خیلیها عقیده دارند سینما هنر نیست و فکر میکنم اصلیترین نکتهای که این افراد به آن استناد میکنند این است که سینما آنقدر به تکنولوژی و پیچیدگیهای آن وابسته هست که بتواند یک مود واحد را منعکس کند و اگر هم چنین اتفاقی بیفتد از سر شانس بوده. حالا اگر کسی بر اساس چنین مقدمهای بخواهد این گزاره را عنوان کند که سینما هنر نیست به نظرم حرفش خیلی بیراه نخواهد بود و میتوان در آن تامل کرد. اما وقتی من این حرف فورد را نقل کردم منظورم بیشتر این ژستهای هنرمندانه و آرتیستبازیهایی بود که بعضی از فیلمسازان یا بازیگران و اهل سینما درمیآورند. من این چیزها را نمیپسندم و نسبت به آن حساسیت دارم. ترجیح میدهم با الفاظ سادهتر و قابل فهمتر درباره کار من صحبت شود.
 موسوی: همکارانتان به این حرف شما واکنش نشان ندادند؟
افخمی: نه، شاید ترجیح داده بودند با من درباره این قضیه وارد بحث نشوند. یادم نمیآید کسی مخالفتی کرده باشد یا واکنشی نشان داده باشد.
موسوی: ظاهرا هنرمندان از هر طیفی که باشند بر این گمانند که برترین و سختترین هنر، هنر آنهاست. شاعران دعوی برتری دارند. داستاننویسان معتقدند هیچ کاری سختتر از داستاننویسی نیست. سینماگران هم معتقدند سینما هنر هنرهاست چون همه هنرها در آن جمع شدهاند. با چنین رویکردی چطور به حرف شما واکنش نشان ندادهاند؟
افخمی: اتفاقا بیشتر سینماگران چنین حرفی نمیزنند. از فیلمهایشان هم معلوم است چنین اعتقادی ندارند. مثلا تقوایی آشکارا و صریح گفته است که ادبیات از سینما مهمتر و بهتر است. خود من هم خیلی جاها این حرف را زدهام. یعنی اگر قرار باشد بگویم کدام یک از این دو شکل داستانپردازی، یعنی ادبیات و سینما، بهتر میتواند یک مود واحد و یکدست را به نمایش بگذارد –طوری که سزاوار نام هنر باشد- به نظرم ادبیات بهتر میتواند این کار را انجام دهد. مسعود کیمیایی هم همین عقیده را دارد. البته نمیدانم این عقیده را مکتوب کرده یا نه اما خیلی جاها گفته که ادبیات از سینما مهمتر است.
موسوی: بله، همیشه این حرف را میزند.
افخمی: خب پس...
 موسوی: پس سینماگرانی هم هستند که سینما را هنر هنرها نمیدانند. شما یک فیلم در خارج از کشور ساختهاید؛ در کانادا. فیلمسازی در داخل و خارج از کشور چقدر تفاوت دارد؟ در خارج از کشور آن شانسی که به آن اشاره کردید، امکان تحقق بیشتری دارد؟
افخمی: نه، شانس، شانس است دیگر. اسمش باهاش است. در آن فیلمی که در کانادا ساختیم، آنقدر شانس آوردیم که فکر نمیکنم دیگر هیچ وقت در زندگی برایمان پیش بیاید. من البته آدم خوششانسیام و به این خوششانسی واقفم. خیلی از وقتها سر فیلمهایم اتفاقاتی میافتد که جز خوششانسی نمیتوان به حساب چیز دیگری گذاشتشان. با همه این خوششانسیها از هر چند فیلمی که میسازم، یکیشان ممکن است باب طبع و پسند خودم باشد. یعنی از بین همه کارهایم شاید دو، سه تایشان آن طور که خواستهام از کار درآمدهاند. اما در مورد صدای تیره آنقدر شانس آوردم که یواشیواش به وحشت افتادم؛ نویسندهای که در 36 سالگی از دست رفته، داستان این فیلم را در 32 سالگی نوشته است. با خودم فکر میکردم شاید این نویسنده است که دارد کارها را جفت و جور میکند. خیلی عجیب بود. ما با کمترین بودجه و با گروهی کوچک توانستیم فیلمی بسازیم که به نظر خودم، کار خوبی از کار درآمد. حالا شما هم اگر دوست داشته باشید میتوانید آن را ببینید و قضاوت کنید.
 موسوی: کیمیایی فیلم آخر اسکورسیزی (هوگو) را که دیده بود میگفت چقدر این آدم خوششانس است. آنقدر شانس دارد که میتواند کودکی خودش را یک بار دیگر تخیل کند و ببیند. کیمیایی میگفت من نمیتوانم چنین کاری انجام بدهم و این را از تفاوتهای دو سرزمین ناشی میدانست. میگفت شاید بعضیها این حرف را به حسودی من تعبیر کنند و بگویند فلانی چون بلد نیست مثل اسکورسیزی فیلم بسازد میگوید او شانس آورده. اما ته حرف این است که تاس او خوش نشسته اما تاس من خوش ننشسته. شما چقدر این تعبیر کیمیایی را قبول دارید؟
افخمی: من فکر میکنم تاس هیچکس مثل تاس کیمیایی خوش ننشسته. یعنی به نظرم کیمیایی بهترین فیلمهای تاریخ سینمای ایران را ساخته. اگر قرار باشد انتخاب کنم، بین فیلمهای قبل از انقلابش دو اثر بسیار ماندگار هست که هم در زمان خودشان آتش به پا کردند و هم حالا بعد از گذشت این همه سال هنوز دیدنیاند و قابل بحث.
موسوی: قیصر و گوزنها؟
افخمی: بله، این دو فیلم نشان میدهند که کیمیایی فیلمساز خوششانسی است.
 موسوی: درست میگویید. در این دو فیلم همه چیز سر جای خودش قرار گرفته؛ از بازیگر بگیر تا موزیک متن و دیالوگ و غیره. همه چیز در این دو فیلم جفت و جور است.
افخمی: اتفاقا اگر بخواهیم کیمیایی را با اسکورسیزی مقایسه کنیم باید بدانیم اسکورسیزی آدم سختکوشی است و خیلی پیگیر و علاقهمند و زحمتکش ولی هیچ کدام از آثارش به اندازه تلاشی که میکند خوب از کار درنمیآیند، مگر راننده تاکسی.
موسوی: البته منظور کیمیایی این بود که چرا بومی مانده است. میگفت گوزنها آنقدر بومی هست که قابلیت جهانی شدن هم داشته باشد. بگذریم. درباره کیمیایی خیلی میشود حرف زد، میترسم اگر همین جا بحث را متوقف نکنیم تا آخر گفتوگو درباره او حرف بزنیم. یک شب که میهمان برنامه شب شیشهای بودید، حرفی زدید که عینا در خاطرم نمانده اما مضمون حرفتان این بود که نقشهای برای نابودی سینما کشیده شده که آرامآرام در حال اجراست و اتفاقا نتیجه هم داده است. الان که چند سال از آن حرف میگذرد هنوز هم بر همان عقیده هستید؟
افخمی: چهار، پنج سال پیش، یعنی بعد از آن مصاحبه، گفتم که از نظر من سینما مرده است. خیلیها هم به این حرف واکنش تند نشان دادند و گفتند اصلا هم اینطور نیست، سینمای ما خیلی هم آینده روشنی در پیش دارد. الان که دیگر استخوانهای سینما هم باقی نمانده است. وقتی کار به جایی رسیده که صاحبان سالنهای سینما میخواهند سالنهایشان را تعطیل کنند چون کسی به سینما نمیرود، فکر نمیکنم کسی بتواند ادعا کند چنین سینمایی، سینمایی زنده و باقی است. از ده سال پیش تا حالا با اینکه اصل مطلب یعنی بدن سینما مرده و از بین رفته، اسکلت آن قویتر شده است. یعنی زیرساخت فنی سینما قویتر شده. ما الان سالنهایی داریم که واقعا میشود در آنها فیلم نمایش داد در حالی که 15 سال پیش این طور نبود و من فکر میکردم ما اصلا برای چه داریم فیلم میسازیم وقتی در هیچ سالنی نمیتوان این فیلمها را درست نمایش داد. الان هم وسایل فنی، هم امکانات تولید و هم امکانات لازم برای نمایش درست فیلم وجود دارد. طوری که اگر فیلمسازها واقعا علاقهمند به سینما و فیلمسازی باشند به نظرم این امکان را دارند که دوباره شروع کنند؛ مثل آن چند باری که قبلا در تاریخ ایران اتفاق افتاده و سینما را از نو به وجود آوردهاند. الان هم میتوان این کار را کرد. به شرطی که در این اوضاع و احوال افسردهای که هستیم، نباشیم. تازه این افسردگی هم دلیلی ندارد. فقط دوست داریم ادای افسردگی دربیاوریم. به قول معروف خودمان را لوس کردهایم.
 موسوی: ولی واقعا دلایل زیادی برای افسردگی هست. نیست؟
افخمی: نه، [خنده]. بالاخره کسی که میخواهد فیلم بسازد، کسی که بخواهد داستانپردازی بکند، الان امکانات لازم برای این کار را دارد.
 موسوی: ولی واقعیت این است که شرایط فیلمسازی الان روز به روز دارد سختتر میشود. آقای کیمیایی دو تا فیلمنامه داشته که برای مجوز گرفتن به ارشاد تحویل داده. بعد از پنج سال ایشان را صدا زدهاند و گفتهاند آن فیلمنامه قبلیات که قرار بوده آن را در روسیه بسازی، بیا همان را بساز. کیمیایی هم گفته من الان دیگر توان ساختن این فیلم را ندارم. الان نه پول دارم، نه سلامتی و توان جسمی پنج سال پیش را. باز گفتهاند نه، ما تشخیص میدهیم که شما بهتر است همان فیلم را بسازی. یعنی تا این حد در کار فیلمساز دخالت میکنند. شما واقعا فکر میکنی چنین فضایی مناسب فیلمسازی است؟
افخمی: از یک نظر فکر میکنم این فضا فضای بیماری است و تا وقتی که دولت در کار تولید فیلم دخالت میکند، یعنی سعی میکند...
موسوی: دولت که سالهاست در کار تولید فیلم دخالت میکند.
افخمی: بله، تا وقتی دولت سعی میکند...
 موسوی: پس چرا در دهه شصت، سینما خوب بود؟ آن موقع هم این دخالتها وجود داشت. نداشت؟
افخمی: نه. آن موقع بخش خصوصی هم فعال بود. مثلا من فیلم اولم را با پول خودم ساختم. برای ساختن فیلم عروس از بانک وام گرفتیم. فیلم دزد عروسکها را هم به همین منوال ساخته بودیم. اما الان بخش خصوصی جرات سرمایهگذاری در این زمینه را ندارد. یک علتش هم این است که دولت در روند فیلمسازی و ساختار آن دخالت میکند، برای تولید فیلمهای سفارشی هزینه میکند و سالنها را در اختیار میگیرد. بنابراین امروز دخالت دولت نسبت به بیست، بیست و پنج سال پیش خیلی بیشتر و بدتر شده است. دولت نباید در کار تولید فیلم دخالت کند. شاید نتوانیم به دولت بقبولانیم که در کار صدور پروانه نمایش هم نباید دخالت کند، اما اینکه در تولید فیلم نباید دخیل باشد امری محرز است. البته شاید حاکمیت بتواند شجاعانهتر برخورد کند و بگوید ما پروانه نمایش صادر نمیکنیم، هر کس دلش خواست فیلمش را بسازد و نمایش بدهد اما اگر عدهای رفتند و به قوه قضاییه شکایت کردند، فیلمساز با قوه قضاییه طرف خواهد بود. این روند در بسیاری از کشورهای دموکراتیک دنیا حاکم است. خیلی هم پیش میآید کسانی بروند از یک فیلم شکایت کنند و بگویند این فیلم به عقاید من توهین کرده، یا مثلا بچه مرا تشویق به خودکشی کرده و... به هر حال دولت با در اختیار گرفتن بحث فیلمسازی و خارج کردن آن از دست بخش خصوصی به نوعی در حال اجرای همان نقشهای است که در برنامه شب شیشهای به آن اشاره کرده بودم؛ یعنی از بین بردن سینما.
موسوی: خب، شما که از این مشکلات آگاهید، چطور میگویید دلیلی برای افسردگی وجود ندارد؟ این همه دلیل کافی نیست؟
افخمی: ببینید، اگر فیلمساز قصدش واقعا فیلمسازی باشد نه مثلا کار حزبی و سیاسی، میتواند فیلم بسازد. حالا ممکن است یک فیلمساز چشماندازی سیاسی را در اثرش نشان بدهد اما قصدش فعالیت حزبی نبوده باشد. اگر قصد فیلمساز فقط فیلمسازی باشد، فکر میکنم از امکانات موجود میتواند استفاده کند؛ البته نه طبق روال موجود. روال سالهای اخیر این است که بخش اعظم تماشاچیان سینما دیگر به سینما نمیروند. یعنی آنها که به دنبال فیلم داستانپرداز واقعی هستند دیگر به سینما نمیروند. الان کسانی به سینما میروند که میخواهند ببینند یک فیلم چه جور مخالفتی با حاکمیت دارد. یا برعکس کسانی به سینما میروند که قصدشان حمایت از یک فیلم دولتی یا فیلمسازی است که تفکر دینی دارد. یعنی هیچکس به قصد دیدن یک فیلم واقعی به سینما نمیرود و این وسط اغراض ثانویه دخیلاند. دیگر کسی که به دنبال کشف یک دنیای جذاب و حیرتانگیز و تازه و در عین حال واقعی و باورکردنی است به سینما نمیرود. این طیف از علاقهمندان به سینما به این نتیجه رسیدهاند که از سینمای ایران نباید چنین انتظاری داشت. ول کردهاند و رفتهاند. من فکر میکنم آخرین فیلمی که توانست در سطح وسیع مردم را به حضور در سالنهای سینما فرا بخواند شوکران بود. بعد از شوکران تا چند سال مردم به سینما میرفتند که ببینند آیا چیزی که بتوان واقعا آن را یک داستان نامید میبینند یا نه. داستانی که بتوان باورش کرد. داستانی که به نظر بیاید واقعا دارد اتفاق میافتد، ولی این اتفاق نیفتاد. به همین دلیل تماشاگرانی که به دنبال چنین فیلمی بودند با سالنهای سینما قهر کردند و گروه دیگری جای آنها را گرفت که اکثریتشان از شمال شهرند و آدمهایی هستند که اهل اینترنت و فیسبوک هم هستند و وقت زیادی برای تلف کردن دارند و حضور در سالنهای سینما برایشان بیشتر یک جور فعالیت سیاسی-اجتماعی است و ممکن است حتی به نظر خودشان نوعی مبارزه هم باشد و فکر کنند اینکه دارند بلیت میخرند و میروند سینما، مبارزه با دولت است. خب اینکه دیگر سینما و سینما رفتن نیست.
 موسوی: شما این را هم جزء آن نقشه میدانی؟
افخمی: این ماجرایی است که بخشی از فیلمسازانی که برای همین مخاطبان شکمسیر فیلم میسازند، در آن دخیلاند. هدف این فیلمسازان جذب همین مخاطبان فیسبوکی است که در شبکههای اجتماعی هم حضور دارند و وقتشان را تلف میکنند. اینها واقعا فیلم نیستند. به دنبال حواشیای هستند که ربطی به سینما ندارد. بالاخره این تماشاچیان و این فیلمسازان وصله هماند و با هم در به وجود آمدن این وضع نقش داشتهاند.
 موسوی: حالا اگر کسی بخواهد در این فضا کار کند، میتواند؟
افخمی: نه، ممکن است نتواند. الان بین یک سیستم دولتی که وزارت ارشاد نماینده آن است و گروهی از فیلمسازان دعوایی در جریان است. این فیلمسازان میخواهند اثری تولید کنند که به نحو بسیار پیچیدهای خلاف چارچوبهای مورد نظر حاکمیت باشد. حاکمیت هم چارچشمی مراقب است که اینها نتوانند این کار را انجام بدهند. خلاصه توی این دعوا ما اگر قرار باشد برویم جلو و فیلم بسازیم، ممکن است از دو طرف ضربه بخوریم و بدنام شویم و سانسور شویم. یا دولت به ما خرده خواهد گرفت یا مخالفان دولت. در این شرایط بهتر است آدم خودش را کنار بکشد و ببیند چه پیش میآید. البته در همین شرایط هم برای کسی که واقعا علاقهمند باشد و شور و حالی داشته باشد و جوانتر از من باشد و انرژی و آمادگی لازم برای فیلمسازی را داشته باشد، فکر میکنم اگر همت کند و بتواند سرمایههای لازم را از این طرف و آن طرف جلب کند، امکان فیلمسازی و دستیابی به موفقیتهای بزرگ فراهم است. حداقل در یک زمینههایی امکان موفقیتهای بزرگ هست؛ مثل فیلمسازی برای بچهها.
 موسوی: در چند سال اخیر نمونهای، بارقهای، خردکشرری از چنین فیلمی دیدهاید؟
افخمی: نه، به خاطر اینکه عرض کردم الان به جز همان دو قطبی که به آنها اشاره کردم، جایی برای فعالیت دیگران نیست، یا اگر هست خیلی کم است.
 موسوی: فیلمساز جوانی را سراغ دارید که اثرش این حس را در شما بیدار کند که میتوان به آینده سینمای مستقل و واقعی چشم امیدی داشت؟
افخمی: آخرین فیلمی که دیدم و به نظرم رسید کارگردانش واقعا در مسیر فیلم ساختن افتاده، یه حبهقند رضا میرکریمی بود.
 موسوی: «قصهها»ی خانم بنیاعتماد را ندیدهاید؟
افخمی: نه، ندیدهام.
 موسوی: خانم بنیاعتماد که اتفاقا فیلمساز مورد علاقه شما هم هست و یادم میآید «زیر پوست شهر» ایشان را بسیار ستایش کردید، فیلمی ساخته است که شامل شش اپیزود است. این اپیزودها ظاهرا مستقلاند اما به نوعی به هم پیوستهاند. آدمهای این شش اپیزود از فیلمهای قبلی خانم بنیاعتماد میآیند. اما حتی اگر فیلمهای قبلی بنیاعتماد را ندیده باشی باز هم میتوانی فیلم را ببینی، بفهمی و از آن لذت ببری. به نظر من فیلم بسیار خوبی است. خانم بنیاعتماد ظاهرا فیلم را بدون مجوز ساختهاند. دوستان ارشاد وقتی از ساخت فیلم مطلع شدهاند گفتهاند بیایید از ما مجوز بگیرید. خانم بنیاعتماد گفته است من نمیخواهم از شما مجوز بگیرم. اما آنها اصرار کردهاند و بالاخره به خانم بنیاعتماد مجوزی دادهاند که در تاریخ سینمای جهان بینظیر است؛ طبق این مجوز خانم بنیاعتماد نه در داخل، نه در خارج کشور و نه در شبکه خانگی حق اکران ندارند.
افخمی: [خنده]. واقعا؟
موسوی: بله. و از آنجا که ایشان طبق آن مجوز نمیتواند فیلمش را نمایش بدهد، چند اکران خصوصی گذاشته که بنده هم در یکی از این اکرانها فیلم را دیدهام. به نظرم خیلی فیلم متفاوتی بود. البته این فیلم وقتی ساخته شده، شاید فیلم تندی بوده اما با اوضاعی که الان داریم حتی شاید کند هم شده باشد. الان وضعیتی داریم که حتی موافقان دولت هم همین حرفهایی را میزنند که خانم بنیاعتماد در فیلمش زده است.
افخمی: علاقهمند شدم که این فیلم را ببینم.
موسوی: حتما ببینید. بگذریم. گفتید آخرین فیلمی که دیدهاید «یه حبهقند» بوده. این فیلم از آرمان شما درباره فیلم داستانگو فاصله ندارد؟
افخمی: نه، خیلی داستانی است.
موسوی: منظورم ریتم فیلم است. ریتمش به نظر شما کند نیست؟
افخمی: چرا، نیمه اول فیلم کند است. و اگر بخواهیم درباره این چیزها حرف بزنیم وارد حیطه نقد میشویم و به جزئیات میرسیم. ولی یک حبهقند فیلم به یادماندنی و تاثیرگذاری است که از نیمه دومش تبدیل به یک فیلم بزرگ میشود. همین هم منتقدان را گیج میکند. فیلم کمی غلطانداز است. مسعود فراستی به همین دلیل درباره این فیلم دچار یک قضاوت اشتباه شد.
موسوی: مسعود فراستی را هنوز منتقد میدانید؟
افخمی: فکر میکنم مسعود فراستی در ایران برجستهترین منتقدی است که حداقل خصوصیات لازم برای یک منتقد را دارد.
موسوی: مثلا چه خصوصیاتی؟
افخمی: حداقل خصوصیت لازم برای یک منتقد سینما این است که طرف تماشاچی باشد، نه فیلمساز.
موسوی: ولی قبول دارید که هر چند وقت یک بار با اظهارنظرهایش آدم را شگفتزده میکند؟
افخمی: قبلا هم گفتهام، مسعود فراستی هر جا که عقاید سیاسی یا مسائل شخصی را در اظهار نظر دخالت میدهد یا علاقهاش را به اینکه نقش یک مرشد را برای یک فیلمساز بازی کند، نشان میدهد، اعتبارش را از دست میدهد. اما به طور کلی این صفت را دارد که از رفاقت با فیلمسازان بری است. من منتقد دیگری را نمیشناسم که این ویژگی را داشته باشد. او با هیچ فیلمسازی رفاقت ندارد. یعنی ممکن است از یکی از آثار یک فیلمساز خوشش بیاید اما از اثر بعدی همان فیلمساز به شدت انتقاد کند. او این را میفهمد که منتقد به اقتضای طبیعت نقد حتی جایی که لازم است باید نسبت به فیلمساز تندخو هم باشد. کار یک منتقد از کجا شروع میشود؟ شما که نمیتوانید تمام آثار تولیدشده را ببینید. یک نفر باید برود همه آشغالها را ببیند و بیاید بگوید شما وقتت را تلف نکن، فلان فیلم را نبین و بهمان فیلم را ببین. البته این حکم شامل حال همه تماشاگران سینما نمیشود چون بعضی از تماشاگران صاحب سلیقهاند و خودشان انتخاب میکنند. بعضیهای دیگر هم که هرچه فیلم هندی و فارسی دم دستشان باشد میبینند و اصلا نیازی به منتقد ندارند. این وسط تماشاچی بینابینی هست که وقت محدودی دارد و میخواهد بهترین فیلمها را ببیند. این تماشاچی به منتقد نیاز دارد و منتقد باید طرف او باشد. کسی که میرود از طرف همه این تماشاچیان، همه آثار تولیدشده حتی آشغالها را هم میبیند – و انصافا کار شاقی هم میکند- و اگر کار به درد بخوری به تورش بیفتد آن را به ما معرفی میکند، یواشیواش مورد اعتماد ما میشود. چنین کسی منتقد است و اعتبار دارد. برای ما طبیعی است که چنین کسی تندخو هم باشد چون مقدار زیادی آشغال مصرف میکند. مثل کسی است که به جای ما مقدار زیادی غذا خورده باشد و حالا در آستانه ترکیدن است و وقتی به ما میگوید این غذا را بخور و آن یکی را نخور، لحنش، لحن کسی است که از بس غذا خورده حالش به هم میخورد. ما باید مطمئن باشیم چنین کسی با هیچ فیلمسازی رفاقت ندارد، نمیخواهد فیلمنامهنویس شود و با تهیهکنندهها زد و بند ندارد. واقعا از بین منتقدان ما کدامشان این گناهان را مرتکب نشدهاند؟ کسی که به خاطر منافعش با فیلمسازان روابط حسنه دارد، مردم نقدش را نمیپذیرند و نمیخوانند و به او اعتماد نمیکنند. البته چیزهای دیگری هم هست که اعتبار منتقد را از بین میبرند؛ یکیاش تمایلات سیاسی است که به آن اشاره کردم، حزبی بودن و سرسپرده بودن منتقد به یک گرایش سیاسی باعث میشود او از جاده انصاف خارج شود. اگر پشت یک منتقد به دولت گرم باشد، نمیتواند قضاوت منصفانهای ارائه دهد. البته این مساله، بسیار ظریف است. یک بار داشتم به کسی میگفتم منتقد باید چنین ویژگیهایی داشته باشد، او هم گفت خب پشت مسعود فراستی هم به دولت گرم است. برنامه تلویزیونی دارد و به نوعی از او حمایت میشود. گفتم اگر این طور بخواهیم برخورد کنیم که همه ما به نوعی به دولت وابستهایم. حداقلش این است که مثلا همه ما داریم روی کاغذ دولتی مینویسیم. بنابراین نکته آخر، نکته قابل تاملی است و باید دید وابستگی به دولت در کشوری مثل ایران که هر فعالیت فرهنگیای مستقیم یا غیرمستقیم از کمکهای دولت بهره میبرد و یارانه میگیرد، چه صورتهایی ممکن است داشته باشد. آیا یک نفر خودش را متعهد به نظریات و ایدئولوژی حاکم میداند یا اینکه نه اگرچه حمایت میشود، به نوعی استقلال شخصیاش را هم حفظ کرده است.
موسوی: فراستی یکی، دو بار در برنامههای تلویزیونی مواضعی گرفت که نشان داد هنوز آدم جالب و غیرقابل پیشبینیای است؛ یکی موضعی بود که در قبال فیلم گشت ارشاد گرفت. یا سر نقد فیلم جواد هاشمی اصلا در برنامه حضور پیدا نکرد و هفته بعدش گفت بعضی فیلمها در سینما ماقبل نقد هستند و اصلا امکان نقد شدن ندارند. بالاخره همه هم میدانند جواد هاشمی را دولت دوست دارد و از او حمایت میکند. ولی در بحث طرف تماشاگر را گرفتن خیلی با شما موافق نیستم. مثال میزنم؛ فیلم جدایی نادر از سیمین را تماشاگر پسندید، اما مسعود فراستی طرف تماشاگر نبود و خیلی محکم با آن مخالفت کرد و سلیقه همه را زیر سوال برد و گفت همه هم که بگویند این فیلم، فیلم خوبی است من سر حرف خودم هستم که نیست.
افخمی: من در این مورد کمابیش با مسعود فراستی موافقم. یعنی فکر میکنم نمایش جدایی نادر از سیمین در ایران به گونهای بود که معلوم نشد این فیلم تماشاچی واقعی دارد یا نه. معلوم نشد تماشاچی واقعی به دیدن این فیلم آمده یا نه، یا اگر آمده چه تعداد آمده؟ شاید اگر اکران این فیلم تا این حد سیاسی نشده بود، اوضاع فرق میکرد. قبل از اینکه این فیلم به نمایش دربیاید، در حاشیهاش جنجالهای زیادی شکل گرفت که بخشی از این جنجالها از خارج سازماندهی میشد. یعنی مثلا مساله خالی نگه داشتن صندلی جعفر پناهی در داوران جشنواره برلین از پیش معلوم میکرد که فیلم جدایی نادر از سیمین وضعیت خوبی در آن جشنواره خواهد داشت. مخصوصا قبل از عید، تا آنجا که من مختصرا در جریان قرار گرفتم، یک بازی مسخرهای شروع شده بود درباره اینکه نمایش جدایی نادر از سیمین و اخراجیها را به رفراندوم گذاشته بودند. یعنی از اصلاحطلبان دعوت شده بود به فیلم جدایی نادر از سیمین بروند و اخراجیها را نبینند و حتی کار به اینجا رسید که اخراجیها را روی یک سایت اینترنتی گذاشتند و گفتند دانلودش ثواب دارد. یعنی اگر میخواهید فیلم را ببینید دانلود کنید و ببینید اما برایش پول بلیت ندهید. هرچند در نهایت فیلم اخراجیها پنجاه درصد بیشتر از جدایی نادر از سیمین فروش کرد و در نتیجه آنها که میخواستند بر این اساس به این نتیجه برسند که در انتخابات تقلب شده، نتوانستند ادعایشان را ثابت کنند.
 موسوی: خب، جدایی نادر از سیمین در سالنهای کمتری اکران شد. یعنی نسبت به اخراجیها اکران محدودی داشت. یعنی به نوعی در اکران این فیلمها اگر نگوییم تقلب، تخلف صورت گرفته.
افخمی: منظورم من هم این است که مجموعه این بازیهای سیاسی باعث شده تماشاگر به قصد فیلم دیدن به سینما نرود و اغراض ثانویه در رفتن او به سالن سینما دخیل باشد. این وضعیت، وضعیتی نیست که در آن یک منتقد بتواند راحت حرفش را بزند و مردم هم به حرف او گوش کنند. حالا مسعود فراستی علیرغم نظر بسیاری میگوید «جدایی» فیلم خوبی نیست و اصرار دارد که اگر این فیلم را نبینید چیز مهمی را از دست ندادهاید، با این حال شاید خیلیها به حرف او گوش نکنند چون هدفشان از دیدن این فیلم و استقبال از آن چیز دیگری است.
 موسوی: هرچند بحثمان درباره فراستی دارد طولانی میشود اما این نکته را هم بگویم که باید قبول کنیم یکی از بزرگترین اشتباهات آقای فراستی دفاعشان از فیلم اخراجیها بود.
افخمی: کدام اخراجیها؟
موسوی: اخراجیهای یک.
افخمی: راستش من اخراجیهای یک را ندیدهام. اما خودم جزء کسانی هستم که از اخراجیهای دو دفاع کردهام.
 موسوی: [خنده] جدی میگویید؟!
افخمی: من با مسعود دهنمکی در مجله «تازه» مصاحبهای داشتم که در آن مصاحبه به او گفتم این فیلم، فیلم گرمی از کار درآمده که من نمیدانم علتش چیست، تو خودت علت این قضیه را میدانی؟
 موسوی: [خنده]
افخمی: شاید یک علت اینکه اخراجیهای دو، فیلم گرم و سرگرمکنندهای از کار درآمده این است که تعداد بازیگران آن بسیار زیاد است. یعنی شاید در نصف بیشتر نماهای فیلم بیش از پنجاه نفر دیده میشوند. همین حضور آدمها پرده را گرم میکند. البته حرف من درباره این فیلم هیچ ربطی به سیاست ندارد. من دارم درباره سینما حرف میزنم. وقتی ما داریم درباره فیلمی حرف میزنیم که توجه مردم را جلب کرده، آنها را سرگرم کرده، فروش خوبی داشته...
موسوی: این فیلم نه بازیگری دارد، نه فیلمنامه دارد، نه کارگردانی دارد...
ما باید ببینیم وقتی فیلمی موفق میشود، چه عواملی در این موفقیت دخیل بودهاند. شاید حتی خود فیلمساز هم نفهمد چرا فیلمش موفق شده.
موسوی: اما من میدانم. من مسعود دهنمکی را خوب میشناسم. البته کلمه موفقیت را درباره فیلم او به کار نمیبرم. به جایش میگویم پرفروش. علت پرفروش بودن اخراجیها را میدانم.
افخمی: خب علتش چیست؟
 موسوی: دهنمکی به شدت جزء توده است. کلمه توده را به قصد تخفیف یا تحقیر به کار نمیبرم. دهنمکی جزء توده مردم است. برای همین نه که رگ خواب توده را بشناسد، نه، چون خودش جزء توده مردم است زبان آنها را خوب میداند؛ مثل آقای احمدینژاد. ما که شک نداریم حرف آقای احمدینژاد با استقبال مواجه میشود. ما که میدانیم فارغ از روشنفکران، عامه مردم با ادبیات آقای احمدینژاد چطور حال میکنند. مردم با حرفهایی مثل «اون ممه رو لولو برد» یا «آبو بریز اونجات که میسوزه» حال میکنند. دوست مشترکمان حسین جعفریان تعریف میکرد یک بار مسعود دهنمکی میخواست برای صفحه یک نشریهاش تیتر انتخاب کند. چیزی شبیه به این نوشت که نمایندگان مجلس نمیفهمند. حسین جعفریان هم آنجا بود. به دهنمکی گفت «نمیفهمند» کلمه مناسبی نیست. بنویس درک نمیکنند. دهنمکی گفت: نه، باید بنویسم نمیفهمند. جعفریان گفت این کلمه خیلی لمپنی است. دهنمکی گفت ببین! مخاطب مجله من «درک نمیکنند» را نمیفهمد. اما «نمیفهمند» را میفهمد. و راست هم میگفت. با همان تیتر و نظایر آن او فروش مجلهاش را تضمین میکرد. او زبان عوام را میداند. میداند توی کله آنها چه میگذرد.
افخمی: خب تو اینها را امتیاز به حساب میآوری یا نقطه ضعف؟
 موسوی: شما صحبتهای احمدینژاد را امتیاز به حساب میآوری یا نقطه ضعف؟
افخمی: ببین بحث سینماست ها! با بحث سیاسی قاطیاش نکن.
موسوی:  بالاخره ما داریم درباره یک نوع ادبیات حرف میزنیم. این ادبیات از نظر شما باارزش است یا نه؟
افخمی: نه، توی سینما...
 موسوی: آقا، من هم همین را میگویم. توی سیاست هم یک چارچوبی وجود دارد. اینکه کسی در این چارچوب، چنین ادبیاتی را به کار ببرد قابل دفاع هست یا نیست؟
افخمی: من ترجیح میدهم درباره سیاست حرف نزنم.
موسوی: من نخواستم درباره سیاست حرف بزنی. سوال من این است که در چارچوب سیاست این ادبیات قابل قبول است؟
افخمی: نه، بحث را از خط اصلی پرت نکن. ما داریم درباره سینما حرف میزنیم.
 موسوی: خب، اصلا از خود سینما مثال میزنم. فیلمفارسی هم فروش داشته و خوب میفروخته.
افخمی: حالا این خوب فروختن را تو نقطه ضعف میدانی یا نقطه قوت؟
موسوی: من که نمیخواهم الان درباره معیارهای خودم حرف بزنم. معیارهای من به معیارهای شما نزدیک است. در سینما و شعر و دیگر هنرها معیار من اثری است که بتواند خاص و عام را با هم جذب کند. اگر یک طرف این ماجرا لنگ بزند به نظرم یک جای کار ایراد دارد؛ چه سینمایی که مخاطبش فقط روشنفکران هستند و چه سینمایی که مخاطبش فقط عوام باشند، این دو از نظر من دچار ضعفاند.
افخمی: بسیار خب، نگو ضعف میبینی، بگو نقطه قوتی در آن نمیبینی.
موسوی:  بله، در این آثار حسنی نمیبینم.
افخمی: ولی اخراجیهای 2 با بسیاری از کمدیهای سینمای فرانسه درباره جنگ قابل قیاس است. فرانسویها هم با گذشت ده، پانزده سال از جنگ جهانی که دیگر میشد با موضوع این جنگ شوخی کرد، کمدیهای بسیاری ساختند.
 موسوی: ولی مرا بیشتر به یاد کمدیهای سطحی ایتالیایی میاندازد.
افخمی: حالا من که تمام کمدیهای بعد از جنگ جهانی دوم را ندیدهام. اما مساله این است که سینمای کمدی اساسا بسیاری از قواعد سینما به معنای سینمای داستانپرداز را لازم نیست رعایت کند و لازم هم نیست شخصی که فیلم کمدی میسازد آن قواعد را بلد باشد. اینکه ما با جنگ و رزمندهها شوخی کنیم، به نظرم فقط کمی ظرفیت میخواهد و حالا به گمانم با گذشت بیست و چند سال از پایان جنگ باید این ظرفیت به وجود آمده باشد؛ اگرچه همین الان هم فیلمی مثل اخراجیها خیلیها را عصبانی میکند. خیلی از کسانی که عصبانی میشوند بچههای سپاهند و بعضی از آنها هم دوستان من هستند که به آنها میگویم دلیلی برای عصبانیت وجود ندارد. همه جای دنیا این کار را میکنند.
 موسوی: نه، این عصبانیتها توجیه ندارد. من که فکر میکنم با خیلی چیزهای دیگر هم میشود شوخی کرد که شوخیهای اخراجیها در برابرش چیزی نیست. اما حرف عدهای این است که همین شوخیها فقط از جانب مسعود دهنمکی مجازند و کسی دیگر نمیتواند از این شوخیها بکند.
افخمی: این یک بحث دیگر است.
موسوی: این یک نوع رانت خاص است که بعضیها را اذیت میکند.
افخمی: این ربطی به بحث ما ندارد.
موسوی: چرا، به سینما ربط دارد.
افخمی: به هر حال این سوال من هم بود و از دهنمکی پرسیدم فکر میکنی فیلم تو چرا سرگرمکننده است و تماشاچی را خسته نمیکند. فکر میکنم خودش هم گفت نمیداند. من گفتم شاید علتش این است که جمعیت زیادی در این فیلم حضور دارند. در کلاسهای فیلمسازی هم این نکته را به ما یاد داده بودند که اگر در فیلم آدمهای زیادی را دور هم جمع کنی، فیلم، گرم میشود.
موسوی: حتی اگر نتوانی این آدمها را...
افخمی: ببین یکی از اولین نکاتی که در تدوین به ما یاد میدادند این بود؛ میگفتند ما در سینما فرم داریم و ابستراکت فرم و ابستراکت را در نقاشی هم داریم اما این دو کلمه در سینما معنا و تعریف دیگری دارند. فرم عبارت است از صورت انسان؛ فقط صورت انسان. و ابستراکت هم عبارت است از تصویری که صورت انسان در آن نباشد. در تدوین به ما میگفتند شما سه نمای ابستراکت را که صورت آدم در آنها نیست میتوانید پشت سر هم کات کنید اما در چهارمی فیلم فرومیریزد و کارش تمام است. البته این در بحث سینمای داستانی مطرح بود. پس ارزش صورت آدم را نباید فراموش کرد.
 موسوی:تعداد آدمهای فیلم که نمیتواند ملاک باشد. توی فیلم گوزنها که من و شما هم خیلی آن را دوست داریم، گرمترین صحنهها آنهایی است که فقط دو تا آدم در آن حضور دارند.
افخمی: صورت انسان حتی وقتی دارید کلوزآپ میگیرید، گرم است.
 موسوی: کمیّت آدمها این وسط لزوما به گرم شدن یک فیلم منجر نمیشود.
افخمی: چرا میشود. البته ممکن است شما فیلمی داشته باشید که شخصیتها در آن محدود باشند و نماها خیلی نماهای نزدیکی باشد و موضوع فیلم هم این نماهای نزدیک را اقتضا کند. اما در فیلمهایی که به اقتضای داستانش نمیتوان به آدمها خیلی نزدیک شد، اگر تعداد آدمها کم باشد فیلم سرد میشود. از میان فیلمهای پرفروش سینمای ایران اجارهنشینها را در نظر بگیرید. آن فیلم، فیلم شلوغی است. تعداد آدمهایش زیاد است. میخواهم بگویم دهنمکی دانسته یا ندانسته یکسری از قواعد ساخت فیلم را رعایت کرده است.
 موسوی: من که گفتم، دهنمکی مردم را خیلی خوب میشناسد. او میداند مردم چهرههای سینمایی را دوست دارند و فکر میکند خب حالا که اینطور است من میروم همه آنهایی را که مردم دوستشان دارند، جمع میکنم و میآورم توی فیلمم. دهنمکی اتفاقا بلد است چطور با تماشاگر عام حرف بزند. چون با آنها همطبقه است.
افخمی: خب این چه عیبی دارد؟
 موسوی: عیبی ندارد. ولی خود این آدم وقتی میخواهد درباره فیلمش حرف بزند، کلی ادعا دارد. ادعاهایی که هیچ ربطی به اثرش ندارند.
افخمی: من به حرفهای دهنمکی کاری ندارم. من با فیلم او کار دارم. من فیلم را دیدم، از دیدنش خسته نشدم، سرم گرم شد و دیدم همه تماشاچیان هم دارند میخندند و حالشان خوب است. من این را نمیتوانم نقطه ضعف به حساب بیاورم.
 موسوی: ولی من اصلا خندهام نگرفت. خیلی از دوستان من که اهل طنزند هم از دیدن فیلم اصلا خندهشان نگرفت.
افخمی: داری درباره اخراجیهای چند حرف میزنی؟
 موسوی: دو، اخراجیهای دو. یک که خیلی بهتر بود. در قیاس با اخراجیهای دو شاهکار بود.
افخمی: بالاخره داریم به یک جایی میرسیم. پس تو هم از اخراجیهای یک خوشت آمده بود؟
 موسوی: نه، خوشم نیامد. میگویم نسبت به اخراجیهای دو شاهکار به حساب میآید. بالاخره داستان دارد. اول و آخری دارد.
بحث را ادامه ندهیم. وگرنه یواشیواش معلوم میشود تو هم از طرفدارهای اخراجیها هستی.
موسوی: نهنه، من که هیچ خوشم نمیآید از این فیلمها. اصلا این چه اصراریست که میخواهی به زور به من بقبولانی از اخراجیها خوشم میآید. نه آقاجان! نه تنها خوشم نمیآید که بدم هم میآید. یک را به اجبار دیدم و دو را هم که تلویزیون پخش کرد، نصفه-نیمه دیدم. واقعا نمیتوانم این فیلمها را ببینم. عصبانی میشوم. حالم بد میشود.
افخمی: دو را از تلویزیون دیدی؟
 موسوی: از یکی از این شبکههای ماهوارهای.
افخمی: نه، باید این فیلم را توی سینما میدیدی. دیدن فیلم بین جمعیت حاضر در سالن خیلی فرق دارد.
 موسوی: بله، دیدن فیلم در میان جمع در خندیدن تاثیر دارد. اما واقعا در این فیلم، با طنز بسیار سهلانگارانه برخورد شده. مثلا توی اخراجیهای یک، یارو یک کفش را دزدیده بود، طرف به او گفت تو رزمندهای یا کفشنده. من این حرف را یک بار در جلسه نقدی زدم که منجر به دعوا شد. طنز حتی در ساحت کلامیاش در اخراجیها به بیمزهترین و خنکترین شکل ممکن اجرا شده بود. رزمندهای یا کفشنده، واقعا خندهدار است؟ آخر کفشنده یعنی چه؟ نه معنی دارد، نه بامزه است. شریفینیا هم در آن جلسه حاضر بود و سر این حرف گفت اتفاقا خیلی هم بامزه است. فکر میکنم این دیالوگ بیمزه را خودش نوشته بود.
افخمی: شاید کفشکنده بوده؟
موسوی:  نه، دقیقا همین بود: کفشنده. توی فیلم این دیالوگ خطاب به کسی گفته میشود که از دم مسجد کفش مردم را میدزدد. به هر حال این بحث را تمام کنیم چون به هیچ جا نمیرسد. خب حالا خود شما میخواهید چه کار کنید. با توجه به همه حرفهایی که تا اینجا درباره افسردگی و مرگ سینما زدیم و نظر به وضعیت متناقضی که در آن هستیم، خودتان را در چه وضعیتی میبینید و میخواهید به کدام سمت بروید؟
افخمی: من که خب بر خلاف پیشبینیهای نحس خودم درباره سینما، اگر با پیشنهادی برای فیلم ساختن مواجه شدهام و موقعیتی برای فیلمسازی داشتهام، سعی کردهام فیلم بسازم. الان هیچ حرف قطعیای نمیتوانم بزنم. ولی یک فکرهایی دارم.
موسوی: شما هر چند وقت یک بار یک حرفهای عجیب و غریبی میزنید. بعدها به نظرم رسید این حرفها را الکی میزنید [خنده].
افخمی: [خنده] مثلا چه حرفهایی؟
موسوی:  مثلا یک بار گفتید میخواهید قیصر را بازسازی کنید.
افخمی: سر بازسازی قیصر، کیمیایی آنقدر حرفهای ضد و نقیض زد که من گفتم اصلا خر ما از کرهگی دم نداشت.
موسوی:  یک بار دیگر هم، آن وقتها که توی «مهر» بودیم، داستان فیلمنامهای را برایمان تعریف کردی که اگر یادت باشد قصهای بود که در زمستان جریان داشت.
افخمی: روز سرد. این داستان خیلی معروف شده.
موسوی:  اما تو هیچ وقت آن را نساختی. یک بار به حسین معززینیا میگفتم این آدم چرا درباره چیزهایی حرف میزند که انجامشان نمیدهد. تو قصه روز سرد را آنقدر زنده و پرشور تعریف کردی که همان موقع تصاویرش توی ذهنم نقش بست و ماند و تمام مدت با خودم میگفتم بهروز اگر این فیلم را بسازد چه شاهکاری میشود. وقتی از حسین معززینیا پرسیدم، گفت حالا او یک چیزی میگوید، تو چرا باور میکنی؟ ماجرای این حرفها و داستانها چیست؟
افخمی: اینها داستانهایی است که من ده، پانزده سال است که میخواهم بسازمشان. فیلمی مثل شوکران میدانی چند سال توی بایگانی بود؟
موسوی: فیلمنامه یا طرح شوکران؟
افخمی: فیلمنامهاش. دقیق برایت بگویم از سال 73 تا سال 78 توی بایگانی بود.
 موسوی: کجا؟ توی خانه؟
افخمی: نه، توی کارگاه فیلمنامهنویسی حوزه هنری، فیلمنامه تا یک سکانس مانده به پایان نوشته شده بود. ولی به محض اینکه آقای میرسلیم وزیر ارشاد شد، ما فیلمنامه را پنهان کردیم. چون فکر کردیم نه تنها وقت ساختنش نیست بلکه حتی ممکن است یک عده آن را بخوانند و چیزهایی از فیلمنامه را کش بروند.
 موسوی: روز سرد را چرا نساختید؟
افخمی: یک دلیل اینکه روز سرد ساخته نشده این است که برخلاف آنچه به نظر میرسد، از لحاظ اجرای اکشن فیلم سختی است. یعنی فیلم توی برف و سرما، صحنه تعقیب و گریز دارد. درآوردن آن کار سختی است. میشود ساخت اما خطرناک است. مثلا صحنه تصادف فیلم عروس واقعا خطرناک بود. اجرا و ضبط این صحنه شش دقیقهای، 25 روز یعنی به اندازه تصویربرداری یک فیلم سینمایی، طول کشید. یکی از چیزهایی که به خاطرش به خودم میبالم این است که در اجرای صحنههای اکشن که در فیلمهای من زیاد هم بوده، تا به حال کسی صدمه ندیده. بخشی از این ماجرا به خاطر این است که سعی میکنیم همه چیز را پیشبینی کنیم و یک بخش دیگر هم البته به خاطر این است که صدقه میدهیم. برای ساخت یک فیلم باید بودجهاش را در نظر گرفت، باید دید آیا اصلا این فیلم میتواند فروش خوبی داشته باشد و بودجهاش را برگرداند یا نه. فیلم روز سرد، فیلم پرخرج و سختی است و نمیدانم میتواند پرفروش باشد یا نه. البته الان با پیشرفت وسایل فنی امکاناتی به وجود آمده که با استفاده از آنها میتوانیم بدون اینکه خیلی سختی بکشیم و خرج کنیم، صحنههای اکشن را بسازیم. در فیلمسازی دیجیتال کارها خیلی آسان شده است.
موسوی: پس قصدتان سر کار گذاشتن ما نیست؟
افخمی: نه، خیلی از فیلم‌هایی که ساخته‌ام چندین سال توی ذهنم بوده‌اند و خیلی طول کشیده تا به مرحله نگارش و ساخت برسند.

 

کد خبر 265799

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 3
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • فرهنگ IR ۲۰:۰۵ - ۱۳۹۱/۱۰/۰۳
    6 6
    من فیلم را دیدم، از دیدنش خسته نشدم، روز خوبت بود من 10 دقیقه اولش رو دیدم گلاب به روتون!.....تا صبح...بگذریم
  • رضا IR ۱۲:۳۶ - ۱۳۹۱/۱۰/۰۵
    10 5
    سلام عحب مصاحبه بدی انحام دادی سید. توکه اینجوری اعصاب خورد کن مصاحبه نمی کردی.مصاحبه ات را دوباره بخوان اینهمه تلاش برای اینکه افخمی بگه ده نمکی فیلمساز نیست و کارش بد است تا دل تو خنک یشه ، منطقی است؟ بابا افخمی خودش هم فیلم ساز متوسطی است. عروس و شوکران یهترین آثارش هستند که خوب نیستند. قضاوت تو در باره دهنمکی و توده ای بودن او، با احترامی که برای تو قائلم، غلط است. هرچود دهنمکی فیلمساز نیست.
  • دانیال IR ۲۰:۳۰ - ۱۳۹۱/۱۲/۲۷
    2 0
    به هنگام مصاحبه باید نظرات طرف مقابل را انتقال دهيد نه حرفاي خودتون رو.