از زمانى که «نیما» به تجربه هاى «متفاوت»اش - بعد از سرایش «افسانه» - دست زد تا اکنون، شعر ایران، کمابیش دچار بحران «هویت» بوده است. اکثر ما، در مرز این دانش که «فاصلهی یک اثر نوآورانه با اثرى ناموفق و حاصل کژروى چیست؟ » یا «فاصله یک شعر متعادل و تکامل یافته با یک اثر «پس روانه» و کسل کننده چیست؟ » متوقف ماندهایم و هر چه از دوران نیما به این سو نزدیکتر مىشویم، تردد آرا به تزاحم آرا بدل مىشود و گاه این مرز چندان مخدوش مىشود که رادیکال هاى دهه هاى گذشته از سوى رادیکالهاى دهه یا دهه هاى اخیر به «پس روى» متهم مىشوند.
سؤال این است که در دیگر کشورها یا دیگر زبانها هم «شعر» دچار چنین مصیبتى است که اکنون به حذف ۹۸ درصدى مخاطبان آن، در ایران منجر شده است؟ شاید مشکل در همانجاست که حافظ آرزو مى کند که ان شاءالله نقدها عیارى گیرند! «نقد ادبى» در ایران معاصر، چقدر نقش سازنده و چقدر نقش مخرب داشته است؟ آیا اصلاً این نوع نقد، نقشى در شناسایى شعر معاصر به مخاطبان عام داشت؟
واقعیت امر آن است که هنوز قوانین شناخته شده و مدونى در این حوزه، خودى نشان نداده تا مخاطبان شعر یا مخاطبانى که به طور ذاتى و ژنتیکى از دوستداران شعرند در کشورى باسابقهی درخشان و هزارساله شعر، به آن قوانین اعتماد و استناد کنند! حتى نام آوران حوزهی نقد - که تعدادشان از انگشتان یک دست تجاوز نمىکند - نتوانستهاند این اعتماد و استناد را به شکل روشن و غیرقابل تردید - در پیشگاه مخاطبان عام که به دنبال «یقین»اند نه «تردید»هاى فزاینده - به دست آورند.
اکنون در1392 ما با انبوهى از شاعران و منتقدان رادیکال روبه روییم که مدعى نوآورى در شعرند اما هیچ یک، حتى به نوار مرزى تفکرات یکدیگر نیز نزدیک نیستند و مخاطبان عام نیز، بىخیال قضیه شدهاند و گذاشتهاند که آنان چون دلاکان بیکارى که در آغاز قرن حاضر و با ظهور گرمابههاى خصوصى در خانه هاى مدرن، از صحنه خارج شدند، سرهاى یکدیگر را بتراشند!
شمارگان متداول کتابهاى شعر که روزگارى در مرز پنج هزار نسخه بود اکنون در مرز غیرکارآمد صد نسخه متوقف مانده که آن هم توسط هدایایى که شاعران به شاعران دیگر و منتقدان مى دهند، پایدار مانده است! لطفاً از استثناها حرف نزنید که فرضاً فلان کتاب شعر فلان «شاعر پذیرفته شده توسط مخاطب عام»، به چاپ هاى متعدد رسیده یا مثلاً فلان شاعر - که شعرهایش روشن و عام فهم و البته تا حدى محافظه کارانه است - به یمن حضورش در صحنه هایى دیگر [از جمله تدریس در دانشگاه یا...]توانسته در یک دهه، پنج یا شش هزار نسخه از فلان کتابش را به فروش برساند! اینها یعنى نادیده گرفتن انبوه کتاب هاى شعرى که در کتابفروشىها، روى هم تلنبار شده یا حتى تلنبار هم نشده و تنها در نشست هاى ادبى، دست به دست مىشود و سر سال هم در کارتونى بزرگ، جلوى در منتقدان یا شاعران گذاشته مىشود تا جزو زباله هاى خشک و بازیافتى به صنعت بازیافت کشور خدمت کند! شاعران در در این چند دهه - اغلب و اکثرشان و جدا از آن تعداد کم شمار که هنوز مخاطبانى دارند - دلشان خوش شده که در نشستهاى پنج یا ده نفرهی همیشگى، از تأیید نسبى یکدیگر برخوردار شوند و بقیهی «آرا» را به هیچ بگیرند. تمسخر «شعرهاى نوآورانه» در نشست هاى ۱۰۰ تا ۱۵۰ نفره، توسط مخاطبان خاص - و نه عام - به پدیده اى رایج بدل شده و تکلیف نسل بعد هم روشن نیست که چطور شعر بگویند که مردم خوششان بیاید یا انبوه منتقدان مطبوعاتى یا اینترنتى که از یک نقد تا نقد بعدى، دچار «دگرگونى آرا» مى شوند و ناتواناند در ارائه یک روش «مستدل و کارآمد» اما اغلب مورد استناد قرار مى گیرند [در محدودهی زمانی ماهانه یا دوماهانه یا حداکثر سالانه] توسط شاعرانى که مىخواهند توسط این متنها، تکلیف نوآورى فلان شعر را مشخص کنند و این دور باطل، همچنان ادامه دارد.
این بحران «هویت» باید حل شود تا تکلیف مردم هم روشن شود. نوآورى یا پس روى؟ آیا «ملاک»، اینهاست یا شعرى که با روح جمعى یک ملت ارتباط پیدا مى کند و آن را تعالى مى دهد؟ به نظرم باید کمى تعجیل کرد!
نظر شما