* در کودکی اولین بار این صحنه یادم است که در دبستان فرخی نشسته بودیم و یکی گفت که مصدق به حکومت رسید من اصلاً مصدق را نمی شناختم ولی بعد به مصدق تعلق خاطر پیدا کردم و رفتیم به قهوه خانه همسایه و صدای لرزان این پیرمرد را می شنیدیم. فضا بیشتر سلطه تفکر توده ای بود ولی من تعلق خاطری به مصدق داشتم. احتمالاً شاه را هم خیلی دوست داشتیم چون وقتی ما را به تظاهرات می بردند، و برمی گشتیم خانه، از بس عربده کشیده و زنده باد شاه گفته بودم، گلویم درد می کرد. نمی دانستیم چطوری این تناقض هم شاه هم مصدق را حل کنیم!
* اولین منظره ای که هر کسی از نسل من یادش است، کامیون هایی بود که داشتند می رفتند و تعدادی بد کاره و لمپن در آن ریخته بودند و زنده باد شاه می گفتند. با اینکه ما با بچه ها دور هم بازی می کردیم، ارتشی ها از کامیون ها پایین آمدند تا ما را بگیرند، ما هم اصلا نمی فهمیدیم جرم مان چی است و داشتیم در چمن کشتی می گرفتیم و فرار می کردیم.
* یادم است وقتی شنیدم که فاطمی را دستگیر کردند و بعد هم کشته شد، با دوستم قرار گذاشتیم که خودکشی کنیم...
متن کامل این گزارش و ناگفتههای گلشیری درباره دستگیری، جرم سیاسی، سینما رفتن، لباسپوشیدن، خانواده، تحصیل و...را اینجـــــــا بخوانید.
1760
نظر شما