در باب امکان و امتناع اسلامیسازی علوم انسانی باید به عنوان تمهید بحث چهار سطح علوم انسانی را از هم تفکیک کنیم: سطح اول، معطوف به چیستی علوم انسانی است ؛ باید توجه داشت علوم انسانی مجموعه باورها، ایده ها و نظام دانایی هست که در آن، بشر و مناسبتهایش در کانون قرار دارد. این سطح از علوم انسانی با حکمت عملی متفاوت است زیرا حکمت عملی به ما می گفت که نسبت و کارکرد فرد در مدینه چیست اما علوم انسانی امر جدیدی است که ناظر به مناسبتها، نهادها و منطق دنیای جدید است که بشر را در کانون مطالعه خود قرار داده است لذا از این جهت علوم انسانی با متافیزیک و مابعدالبیعه نیز تفاوت دارد. سطح دوم، ناظر به خاستگاه علوم انسانی است که از تصور جدید درباره عالم و آدم تقریبا در عصر روشنگری آغاز می شود. لذا علت موجبه تکوین علوم انسانی، قرار گرفتن انسان به عنوان سوژه و ابژه به صورت توأمان است و علت مبقیّه آن هم، تاسیس علم الاجتماع و رویکردهای اثبات گرایانه است. سطح سوم، درباره کارکرد علوم انسانی بحث می کند؛ در این سطح علوم انسانی تا قرن نوزدهم کارکرد پوزیتیویستی داشت و این علوم را بسان علوم طبیعی تبیین می کرد، سپس مارکسیسم مطرح شد که نگاه انتقادی را به واسطه الهیات رهایی بخشِ مدنظرش دنبال کرد. پس از جنگ جهانی دوم نیز یک فضای کثرت گرایانه با محوریت اندیشه راست مطرح شد که چارچوب حداقلی و کم مدعایی را برای علوم انسانی فراهم کرده تا این علوم بتوانند امور را بررسی کنند. اما سطح چهارم و آخر مربوط به روش شناسی علوم انسانی است؛ همان طور که میدانید رویکردهای مختلفی همچون تحلیل گفتمان، انتقادی، تفهمی و... در این سطح مطرح هستند. ما به دلیل اقتضائات و امکان هایی که در اختیار داریم، در سه سطح نخست تا اطلاع ثانوی نمی توانیم مجتهد باشیم بلکه ناچاریم آنچه را که هست پذیرفته و نقل کنیم. اما به نظر می رسد تنها جایی که می توانیم واقعا به صورت مجتهدانه در علوم انسانی عمل کنیم ساحت روش شناسی است. برای این مدعا نمونه هایی نیز مطرح است مثل کتاب ابن خلدون و علوم اجتماعی که به اعتقاد من بزرگترین کار پژوهشی درباب سنت محسوب می شود. در این اثر آقای دکتر سید جواد طباطبایی حرف دیگران را تکرار نکرده بلکه می گوید: «ابن خلدون به این دلیل مهم است که شکست خورده و نتوانسته موسس باشد» و مجتهدانه روش دیرین شناسی فوکو را که او (فوکو) برای پیدایش امکانهای علوم انسانی در تاریخ غرب مطرح کرده بود وارونه ساخته و از آن برای جستجوی گسست ها و امتناع ها استفاده می کند. با وجود اینکه تنها در سطح آخر یعنی روش شناسی علوم انسانی ما اجازه اجتهاد داریم، اما در ده سال اخیر جریاناتی مدعی هستند که در همه سطوح علوم انسانی می توان اجتهاد کرد و آن را با دیانت اسلامی سازگار نمود و در معنایی نابتر علوم انسانی را اسلامی سازی نمود. البته وسوسه اسلامی سازی و در کل تغییر در علوم انسانی منحصر به جریانات خاص نیست
چه اینکه اسلامی سازی علوم انسانی و انتظارات نامعقول از آن منحصر به دو جناح خاص سیاسی یا حتی جناح معتدل هم نیست بلکه در هر دورهای قربانی نگاههای ایدئولوژیک و حاصل از نوعی تغافل و یا تجاهل شده است. متاسفانه ابهام در نوع مواجهه غلط ما با موضوع علوم انسانی تا حدی است که در دوره کنونی، عرصه عمل و کارآمدی در جامعه موکول به تبیین نسبت علوم انسانی و اسلام شده است درحالیکه عرصه عمل و کارآمدی به هیچ عنوان نباید معطل امکان یا امتناع تولید یک علمی بشود. به نظرم با توجه به مطالبی که اخیرا برخی از بزرگان فلسفی ما مطرح کردهاند، بحث درباب امکان اسلامی شدن علوم انسانی در دو دهه اخیر چندان ثمر خاصی نداشته است به عبارت دیگر مدعیان لزوم اسلامی سازی علوم انسانی نه در خصوص امکان این بحث و نه درباره مطلوب بودنش، نه از لوازم و نتایج داعیه خودشان تصور روشنی دارند و نه اینکه توانسته اند از عهده مدعایشان یعنی تاسیس یک نظام دانایی که ادعایی بسیار بزرگ است برآیند.
از سویی دیگر، سابقه بحث درباره اسلامی سازی علوم انسانی و رزومه داعیه دارانش، نشانگر این واقعیت است که بیش از آنکه این دوستان موفق به تبیین شرایط امکان مدعایشان شده باشند، از مبنای علوم انسانی فاصله گرفته و احیانا درخصوص مبادی دینی هم تصورات شاذی ارائه کردهاند به عنوان نمونه، مدعیان به جای توضیح منطق ایجابیِ علوم انسانی اسلامی به توضیح سلبی بسنده کردهاند و پر واضح است که در خصوص رویکرد سلبی نسبت به این علوم، اولا، خودِ غربیها بهتر از ما طرح بحث کردهاند، ثانیا، این رویکرد دستاوردی برای مدعای اسلامی سازی نخواهد داشت مگر آنکه این رویکرد سلبی مقدمهی یک بحث ایجابی باشد.
به نظر میرسد وجوه ایجابی که مدعیان علوم انسانی اسلامی مطرح کردهاند، بیشتر در ساحت علم کلام(theology) به ثمر نشسته است تا تاسیس یک دانش جدید در دورهای که ما زندگی میکنیم. ما نمیتوانیم بدون آگاهی، در تاسیس هر سامانه و نظام دانایی به موفقیت برسیم. باید توجه داشت که لزوم علوم انسانی منطبق یا معطوف به سنت خودمان منوط به آگاهی از سنت خودمان هست البته این آگاهی معنای درونی دارد نه بیرونی یعنی ممکن است ما نسبت به منابع دینی خودمان خیلی آگاهی داشته باشیم اما این آگاهی بیرونی است که می توند ما را از این بن بست رها سازد و مقام و موقع سنت ما و وضع تفکر ما را روشن کند. یعنی ممکن است ما نسبت به منابع دینی خودمان خیلی آگاهی داشته باشیم اما این آگاهی بیرونی است که میتواند ما را از این بن بست رها سازد و مقام و موقع سنت ما و وضع تفکر ما را روشن کند.
هانری کربن نمونه مناسبی برای آگاهی بیرونی است. ما علامه طباطبایی را در سنت خودمان داریم که یک مفسر بزرگ و عالم صدرایی بینظیری هست اما این حسرت در ما هست که چرا علامه به همان میزانی که پای در سنت داشت نتوانست فهم مناسبی نسبت به فلسفه غرب پیدا کند و این ساده اندیشانه است اگر تصور کنیم که چندین جلسه گفتوگو میان علامه طباطبایی با هانری کربن نشانگر مواجهه جدی دو جهان فلسفی است بلکه آن جلسات یک محفلی بوده برای آگاهی یافتن کربن از برخی پرسشهایی که ذهنش را درگیر کرده است. هانری کربن به عنوان یک ناظر بیرونی توانست سنت ما را بهتر از خودمان بفهمد.
به نظر می رسد وقت آن رسیده تا این پرسش را مطرح کنیم که چرا علامه طباطبایی با تمام فصاحت و مهارتش نتوانست تفسیر قاضی سعید قمی از معبد و عبادت را کشف کند یا چرا سید جلال آشتیانی با تمام وسواس علمیش نتوانست ملاصدرا را در پرتو سهروردی و سهروردی را در پرتو حکمای ایران باستان بفهمد، این همان چیزی است که ما در طول این ۱۰۰سال اخیر فاقدش بودیم و نیازمند یک نگاه از بیرون هستیم و باید بدانیم که تا زمانی که نگاه درونی داریم و پا را از داشتههای خودمان بیرون نگذاشتهایم درحال بافتن آگاهی کاذب هستیم.
***
در مجموع اینگونه به نظر می رسد که تا پیش از کسب آگاهی بیرونی و استقرار در مداری که دکتر سید جواد طباطبایی آن را ترسیم می کند، راهی به رهایی از این وضعیت نمی توانیم داشته باشیم. می توانیم در غیبت کوشش برای فهم نظر طباطبایی، از علاقمندان اسلامی سازی بخواهیم که حداقل دیدگاه دکتر رضا داوری را به عنوان فیلسوفی میانه رو مورد تامل قرار دهند. چه اینکه داوری به دلیل صداقت و تاملاتی که در ده سال اخیر داشته است، توانسته است به صورتی معقول تر از رویکردهای دیگر به علوم انسانی بیندیشد. توجه طالبان اسلامی سازی علوم انسانی را به این فراز از سخنان دکتر داوری اردکانی جلب می کنم که بر آن است که باید در بحث امکان، میان امکان خاص و امکان عام تفکیک قائل شد و تمنای علوم دینی یک امکان خاص است و برای یک امکان خاص نمیتوان برنامه و پروژه ریخت و ساختاری بدان تحمیل کرد. ما چون معمولا افعالی را ممکن میدانیم که محدود به ظرفیتها و داشتههایمان باشد و به دلیل وسع کنونی مان، نمیتوان توقع تحقق تحول جدی را داشت البته چه بسا در دورهها و اعصار دیگر، اتفاق متفاوتی رقم بخورد.
۶۵۶۵
نظر شما