به گزارش خبرآنلاین به نقل از سرویس دین و اندیشه ایبنا، روحالله سپندارند نوشت: اگر فکر میکنید مردم دنیا زیاد کار میکنند و فضیلتبودنِ کار واقعاً عذابآور شده، شما با یک فیلسوف انگلیسی همنظر هستید که یک مقاله معروف با عنوان «در ستایش بطالت» نوشته است و میتوانید آن را در قالب یک کتاب با همین نام بخوانید.
برتراند راسل فیلسوف و ریاضیدان برجسته قرن بیستم معتقد است از آغاز تمدن تا «انقلاب صنعتی» یک فرد اصولاً با کار سخت بود که میتوانست اندکی بیش از مایحتاج لازم برای امرار معاش خود و خانوادهاش تولید کند.
راسل در کتاب «در ستایش بطالت» یادآوری میکند که فنآوری مدرن این امکان را فراهم کرده است که فراغت تا حدودی نه امتیاز خاص طبقات کوچک ممتاز، که حقی باشد که در کل جامعه به طور مساوی توزیع میشود.
از نظر راسل دو نوع کار داریم، یکی همان کار اصلی که یک نفر آن را انجام میدهد و در واقع صورت مادی کار خواهد بود و یک نوع، وقتی که یک نفر فرمان و دستور آن کار را صادر میکند یا حتی کسی که میگوید اصلاً چه دستوری باید داده شود. کار اولی ناخوشایند و کماجرت و کار نوع دوم خوشایند است و پردرآمد.
اما به هر حال در دنیا کار نه فقط به عنوان فضیلت بلکه به عنوان تکلیفی برای همگان تعریف شده است، راسل معتقد است ایدهی تکلیف از نظر تاریخی، حربهای بوده در دست قدرتمندان تا افراد را وادار کنند به سود اربابان خود زندگی کنند نه به سود خودشان.

در حالی که فراغت لازمهی تمدن است، و پیشتر تنها برای معدودی کسان فراهم میآمد، اما حالا با پیشرفت تکنولوژی این امکان برای خیلیها به دست آمده است. سوال این جاست چرا با وجود ادعای راسل ما همچنان میبینیم که مردم دنیا ساعتهای طولانی مشغول به کار هستند؟ عدهای از اقتصاددانان ممکن است استدلال کنند در صورتی که ساعات کاری کاهش پیدا کند، عملاً با کاهش تولید و به دنبال آن، پایین آمدن سطح رفاه عمومی مواجه میشویم. در این صورت دیگر خبری از فراغت نیست یا حداقل میتوان گفت فراغت دیگر معنایی ندارد.
راسل در آن دوره که این مقاله را مینویسد یعنی سال ۱۹۳۲ برای رد کردن این استدلال، به یک فکت تاریخی اشاره میکند: در خلال جنگ جهانی اول همهی مردان نیروهای مسلح، همه مردان و زنان دخیل در تدارک مهمات، همهی مردان و زنان سرویسهای جاسوسی، دستگاه تبلیغات جنگ، یا ادارات دولتی امور جنگی، همگی از مشاغل تولیدی جدا شده بودند. با وجود این، سطح عمومی رفاه مادی در بین مزدبگیران غیرمتخصص در جناح متفقین، بالاتر از پیش از جنگ یا پس از آن بود.
راسل مینویسد در دنیایی که هیچکس مجبور نباشد بیش از چهار ساعت در روز کار کند، هر فرد شیفتهی کنجکاوی علمی میتواند این میل خود را ارضا کند و هر نقاشی میتواند بدون گرسنگی کشیدن نقاشی کند. نویسندگان جوان مجبور نخواهند شد با کارهای بازاری مهیج جلب توجه کنند تا به استقلال اقتصادی برسند که لازمهی خلق آثار ماندگار است و مهمتر از همه اینکه شادی و لذت از زندگی جای اعصاب خراب، ملال و سوءهاضمه را خواهد گرفت. مقدار کار مطلوب آنقدر است که فراغت را سرورانگیز سازد، نه آنقدر که موجب از پا افتادن شود. و از آنجا که مردم در اوقات فراغتشان خسته نخواهند بود، فقط به دنبال سرگرمیهای منفعل و کسالتبار نخواهند رفت.
جنگ قاطعانه نشان داد که با سازماندهی علمی تولید میتوان کاری کرد که مردم در رفاهی منصفانه به سر برند، حتی با جزئی از ظرفیت کاری عصر مدرن. اما بعد از جنگ کسانی که به کارشان نیاز بود، به جای چهار ساعت کار، ساعات طولانی به کار گماشته شدند و مابقی بیکار رها شدند تا گرسنگی بکشند. چرا؟ چون کار یک تکلیف است و سهم آدم نه متناسب با آنچه تولید کرده، بلکه متناسب با فضیلت اوست و نهفته در سختکوشیاش.
علاوه بر آن در نظر بگیرید این فکر که فقیران هم باید فراغت داشته باشند، همیشه برای ثروتمندان ناخوشایند بوده است. اما به هر حال نظر راسل بر این نیست که اساساً هر گونه کار کردن را باید کنار گذاشت اما حد کار کردن مهم است. در واقع باید در ازاء خورد و خوراک و مسکن کاری انجام داد اما کار تا همین حد پذیرفتنی است، فقط تا همین حد.
به باور راسل، اگر یک مزدبگیر معمولی روز چهار ساعت کار میکرد، همه به قدر کافی نصیب میبردند و خبری هم از بیکاری نمیبود. البته با فرض نظامی منطقی و بسیار متعادل.
او در این کتاب تاکید میکند که استفاده خردمندانه از فراغت، ثمرهی تحصیل و تمدن است. کسی که تمام عمر ساعات متمادی کار کرده است، اگر ناگهان بیکار شود، دچار خستگی و کسالت میشود. باری، آدم بدون اوقات فراغتی در خور توجه، از بسیاری چیزهای خوب محروم میماند. حالا دیگر هیچ دلیلی ندارد که تودهی مردم از این محرومیت رنج ببرند. فقط یک ریاضتکشی احمقانه، آن هم معمولاً مستعار، وادارمان میسازد اصرار بر کار زیادی داشته باشیم در حالی که دیگر نیازی به آن وجود ندارد.
این مسئله مهمی است که راسل به آن اشاره دارد با این حال منطق تولید و مصرف و چرخه سرمایهدارانه، چنین روندی را به امری بدیهی و حتی اجتنابناپذیر بدل کرده است بنابراین این فیلسوف به درستی مینویسد ما چیزهای زیادی تولید میکنیم که طالب ندارند. درصد زیادی از نیروی کار را عاطل و باطل میگذاریم چون میتوانیم با اضافهکاری دیگران از کار ایشان چشم بپوشیم. اگر هم این روشها کفاف ندهند، جنگ به راه میاندازیم. بدین ترتیب عدهای را سرگرم ساختن مواد منفجره میکنیم و عدهای را هم مامور منفجر کردن این مواد.
با این حال یک نکته را هم در نظر بگیریم، پیشنهاد راسل برای کاهش ساعت کاری به چهار ساعت به این معنا نیست که مردم بقیه زمان روز را به خوشگذرانی محض بگذرانند. بلکه باید به تحصیل بیشتر از چیزی که الان هست بپردازند و تحصیل باید آن ذوقی را پرورش دهد که شخص را قادر میکند از فراغتش به شکل هوشمندانه بهره ببرد.
اشاره او فقط به چیزهای روشنفکرانه هم نیست، این فیلسوف مینویسد حتی خیلی از رقصهای روستایی هم حالا از بین رفته است. به باور او در حال حاضر در شهرها تفریح مردم یا فیلم دیدن شده یا فوتبال تماشا کردن -که در زمانه ما، وقتگذرانی بیهوده در شبکههای اجتماعی و اینترنت و موبایل هم به آن اضافه شده است- اما اگر مردم فراغت بیشتری داشته باشند دوباره از تفریحاتی لذت خواهند برد که در آن فعالانه شرکت کنند.
راسل مینویسد در دنیایی که هیچکس مجبور نباشد بیش از چهار ساعت در روز کار کند، هر فرد شیفتهی کنجکاوی علمی میتواند این میل خود را ارضا کند و هر نقاشی میتواند بدون گرسنگی کشیدن نقاشی کند. نویسندگان جوان مجبور نخواهند شد با کارهای بازاری مهیج جلب توجه کنند تا به استقلال اقتصادی برسند که لازمهی خلق آثار ماندگار است و مهمتر از همه اینکه شادی و لذت از زندگی جای اعصاب خراب، ملال و سوءهاضمه را خواهد گرفت. مقدار کار مطلوب آنقدر است که فراغت را سرورانگیز سازد، نه آنقدر که موجب از پا افتادن شود. و از آنجا که مردم در اوقات فراغتشان خسته نخواهند بود، فقط به دنبال سرگرمیهای منفعل و کسالتبار نخواهند رفت.
این کتاب با یک نتیجهگیری قابل تامل به پایان میرسد: تا به حال کوشیدهایم همانقدر فعال و پر انرژی باشیم که در روزگار پیش از پیدایش ماشینآلات بودهایم؛ از این حیث احمقانه رفتار کردهایم، ولی دلیلی ندارد تا ابد احمقانه رفتار کنیم.
کتاب «در ستایش بطالت» نوشته برتراند راسل، با ترجمه محمدرضا خانی توسط نشر نیلوفر منتشر شده است.
نظر شما