مثال دنیوی و ملموستر در معنویات آموزش و پرورش و تغییر فرهنگ است که هر جامعهای بسته به همت خود و نگاه آیندهنگر رهبران آن، بر آن تأکید میکند. ملتی همچون ما هزینه کردن در آن را جزو هزینههای جاری میخواند و ملتهای دیگری، همانند ژاپن که عملا مسلمانند، اگر چه اسماً نیستند آن را امری سرمایهای میدانند و بر اساس اعتقادات خود بیشترین بها را به معلمان میدهند و بزرگترین سرمایهگذاری را در امور آموزشی میکنند و بیشعار به اهداف خود میرسند.
در امور معنوی اگرچه سرمایهگذاری دیر جواب میدهد ولی باید جواب بدهد، باید مشخص شود ظرف مدتی که برای آن هم حساب و کتابی است حاصل سرمایهگذاریها چه شد و چه به دست آمد.
تربیت نسل جدید، اگر پدران و مادران گرفتار سنتی غلط باشند بسیار دشوار است. اینکه میگویند باید نسلی برود نسلی دیگر بیاید همین است. قوم موسی پس از دیدن آن همه معجزات از او وقتی میخواستند وارد سرزمین کنعان شوند. گفتند ما اینجا مینشینیم و تو و خدایت به جنگ ظالم برو! و از این رو مقرر شد آنها تا به روی کار آمدن نسل جدید، در بیابانها سرگردان باشند.
اجتناب، استنکاف و یا غفلت از پذیرش هزینه-فایده در امور معنوی، صدمات و لطمات جبرانناپذیری دارد. عدهای ممکن است آن را طنز بدانند و عدهای به خاطر عدم توان آن را فعلاً به کناری نهند، ولی دشمنی که بر ملتی طمع دارد، زمام کار را به عهده میگیرد و نرمنرمک و با حساب در فرهنگ و باور ملتی نفوذ میکند و از غفلت، سردرگمی، بیبرنامگی و یا گرفتار مسائل روزمره شدن آنها سوءاستفاده، و در درازمدت برنامه خود را اجرا میکند. این برنامهها همهجانبه و با یک هدف صورت میگیرد و به گونهای عمل میشود که جامعه هدف، خود، بعد از مدتها بیدار میشود که دیگر کار از کار گذشته است.
فرزندآوری و تربیت آن برای پر کردن شکاف جمعیتی یکی از این موارد است. ملتی که یا به خاطر راحتی خود و یا به خاطر مخارج سنگین زندگی که از جانب حکومت و وابستگان سیاسی و اقتصادی آن، بر آنها تحمیل شده از فرزندآوری استنکاف میکنند و آن را دست کم میگیرند، در آیندهای نه چندان دور، شاهد خواهند بود که دیگران بر آنها مسلط خواهند شد و خواهند فهمید که غفلتهای گذشته چه بر سر آنها آورده است.
برونرفت از چالشها و رسیدن به شاهراه توسعه و عدالت کار سادهای نیست و زمانبر و طولانیمدت، و به نوعی در لحظه، غیرمحسوس است. مثال آن گرفتاری ایجاد شده توسط موادمخدر است که در آینده معلوم خواهد شد که ما چه از دست دادهایم و تازه پس از آن همه تلاش و هزینه به نقطه اول هم نرسیدهایم. البته اگر برونرفت حاصل و کامل شود. همه اینها زمانبرند و طبیعی است که کار یک نسل است و در طول زمان اتفاق میافتد.
در این گونه موارد همکاری ملت و دولت الزامی است. اگر چه در مسائل اقتصادی هم الزامی است، اما در مسائل معنوی این همکاری باید بیشتر باشد و علاوه بر آن، باید نوعی اعتقاد هم وجود داشته باشد و الا، اصلا کار پیش نمیرود. مثلا شما میخواهید کسی را عالِم کنید اما او نمیخواهد، نمیکِشَد، و یا ظرفیت ندارد، پس نیروی شما به هدر میرود. ملتی نمیخواهد در دنیا سربلند زندگی کند و همواره چه به طور مستقیم و یا غیرمستقیم وابسته به قدرتهای مادی باشد شما هر چه تلاش میکنید گویی خود را خسته کردهاید! البته هیچ ملتی نیست که نخواهد سربلند زندگی کند، اما گاه عوامل درونی سبب میشود که مردم اعتماد خودشان را از رهبران از دست میدهند. اینجاست که حرف دیگران بیشتر کارگر میافتد، ولی غافل از این که آنها از وضع موجود تبری میجویند در حالی که از وضع آینده به هیچوجه مطمئن نیستند و نتیجه این میشود که از چاله به چاه پناه میبرند! در این صورت شما هر چه بیشتر فعالیت و هزینه کنید او اگر اعتقاد نداشته باشد و یا نخواهد، نه تنها شما هزینه میپردازید بلکه باعث تلاشی فکری و روحی ملت خود میشوید. در بین کشورها اگر دولتی به عنوان مثال راه رستگاری را برای ملتش میخواهد باید تفاهم، اعتماد و اعتقاد را بین آنها به وجود آورد و چنانچه آنها نخواهند و یا نفهمند و یا دیگران بر روی مغز آنها کار کنند نه تنها توفیقی حاصل نمیشود بلکه باعث فروپاشی بیشتر خواهد شد. مگر حضرت علی نبود که چون دید ملتش به او توجه ندارند و یا عدالتش را تحمل نمیکنند و یا تحت تأثیر اغواگران قرار گرفتهاند، سرانجام آنها را نفرین کرد و گفت خدایا مرا از آنها بگیر و بدتر از من را بر آنها مسلط کن!
خودخواهی رهبران یکی از آفتهای بزرگ است که باید از آن پرهیز کنند وگرنه صدمه فراوان میبینند و به جامعه لطمه میزنند. واقعنگری و آیندهپژوهی بر اساس توجه به گذشته و حال و تحلیل آن است. شعار دادن کاری از پیش نمیبرد. تُرکتازی آفت بزرگی است که اگر چه ممکن است نیت، صادق باشد ولی تحمل مردم هم باید لحاظ شود.
شما میخواهید ملت خود را به مقصدی (مادی و یا معنوی) ببرید و هدایت کنید و از این رو به کشورهای دیگر کمک میکنید و یا افقی دوردست ترسیم میکنید، ولی متوجه میشوید که ملت خودتان گرفتار آسیبهایی شده است که جبرانپذیر نیست. در این جا نمیتوانید با قطعیت به مسیر ادامه دهید مگر آنکه دوباره با ملت تجدید عهد و میثاق کنید.
انسان عاقل برای کارهای خود برنامه دارد. این برنامهها باید مقدور و امکانپذیر باشد و الا خسارات آن بیشتر از فایده آن خواهد بود. اینکه بعضی مسئولان با توجه به شرائط فعلی بلندپروازی کنند، باید دید تا چه اندازه واقعبینانه عمل میکنند. من ممکن است آرزو داشته باشم رئیسجمهور شوم ولی امکاناتی که در اختیار من است توان دهدار شدن را به من نمیدهد، بنابراین این تلاش هم به قول معروف «وسمه بر ابروی کور» خواهد بود.
اگر یمنیها به عنوان مثال مبارزه میکنند و از همه چیز خود میگذرند برای این است که آینده روشنی را برای خود ترسیم میکنند و نمیخواهند دولت متجاوز بر خاک آنها حکومت کند و منابع آنها را به یغما ببرد. در جنگ ۸ ساله هم وضعیت ما همین طور بود. هر ملت دیگر هم که با استکبار مبارزه میکند باید توجیهات قوی داشته باشد و در عین حال، نیروهای داخلی را هم از دست ندهد. اگر قرار باشد مقاومتها سر انجام به نوشیدن جام زهر منجر شود، پس چه بهتر برای مبارزه سناریوی دیگری طراحی شود، تا به چنین سرانجامی مبتلا نشود.
داستان بعضی از فعالیتها مانند این مثل میماند که کسی کاسه ماستی داشت و آن را در کنار دریا به آب ریخت. گفتند چه میکنی؟گفت میخواهم دوغ درست کنم. گفتند که با این کار که دوغ درست نمیشود. در پاسخ گفت، اما اگر بشود چه میشود! باید توجه داشت که برنامهها نباید آن قدر آرمایانگرایانه باشد که قابل دسترس نباشد و یا خسارات آن به گونهای نباشد که همه قوای داخلی را به تحلیل ببرد و نتیجهای عکس دهد.
در مسائل اقتصادی هزینه-فایده اصل، و مثالهای آن فراوان است و نیازی به ذکر آن نیست، اما در امور معنوی هم هزینه فایده مطرح است منتها به صورت دیگر. در امور معنوی هزینهای که میشود وقت است و عمر و تأثیراتی که در دراز مدت بر فرد و جامعه میگذارد تغییر است و تفاوت. از آنجا که به ویژه در امور معنوی هزینه گران و تفاوتی که ایجاد میشود طولانیمدت است لذا مقاومت در برابر تغییر مهمترین مزاحم کار است.
کد خبر 790923
نظر شما