گروه اندیشه: متن زیر نوشته سهند ایرانمهر ، به مناسبت روز حافظ در کانال اش است. او در این یادداشت به صورت خلاصه درباره جامعیت و چندوجهی بودن شخصیت و شعر حافظ سخن میگوید. ایرانمهر در این متن حافظ را فرزند مرز می داند و معتقد است که او شاعری است که نه میتوان او را صرفاً با فقه شناخت و نه با فلسفه. او در مرز باریک ایمان و حیرت، عقل و عشق، و تقدس و طغیان زندگی میکند.
جامعیتی چندوجهی دارد،نه عارف صرف مانند مولوی و نه شکّاک محض مانند خیام است. او جامع اضداد است؛ در سخن او، شور عارفانه با شعور فلسفی آشتی میکند و نقد اجتماعی با ادب عرفانی درمیآمیزد. او دارای زبان هنرمندانه "ناگفتنیها" است. حافظ برای بیان مفاهیم عمیق و حساس (راز دل)، از زبان رمز و مجاز استفاده میکند. او در ظاهر آشنا و در باطن آزاد است و با استفاده از دوگانگیهایی مانند "می و خرابات" و "رند و قدیس"، مرزهای اخلاقی و عرفانی را مبهم میسازد تا حرف خود را بدون گرفتار شدن در اتهام بگوید. نویسنده در ادامه به راز مقبولیت عام، و تعادل در طغیان در اندیشه حافظ می پردازد. این یادداشت در زیر از نظرتان می گذرد:
****
حافظ را نه به فقه توان شناخت و نه به فلسفه. او فرزندِ هیچ طایفهای نیست و از آنِ همه است. حافظ در مرز میانِ ایمان و حیرت میزید؛ نه در دامن کفر میافتد و نه در حصارِ شرع محبوس میماند. همین «میانبودگی»، او را به آیینهای بدل کرده که هر ناظر، چهره خود را در او باز میبیند.
در او عرفان هست، اما نه بیخِرد؛ و شریعت هست، اما نه بیمهر. حافظ نه همچون مولوی در وجد و حال میسوزد، نه چون خیام در شک و سردی میماند. او در میانه این دو آتش ایستاده است: عقل را میشناسد و از او درمیگذرد؛ عشق را در مییابد، نه چون مریدی بیچون و چرا، بل چون سالکی هوشیار که میداند در عشق نیز فتنهای نهفته است. حافظ مردی است که در باطن، آزاد و در ظاهر، آشناست؛ او زبانِ اعتراض را در لباسِ تذکار پوشانیده است.
حافظ از می و خرابات سخن میگوید، نه چون صوفیای که رمزی برمیکشد و نه چون لاابالیای که حرمت میشکند؛ او این دو را در هم میآمیزد تا مرز میان تقدّس و طغیان را مبهم سازد. در جهانِ او، شراب هم طهارت است و هم ناپاکی، و رند هم گناهکار است و هم قدّیس. این دوگانگی، نه ترفندی برای گریز از اتهام، بلکه شیوهای برای گفتنِ ناگفتنیهاست.
سخن او چندوجهی است، همچون منشورِ نور که از هر سوی رنگی میتاباند. از همینرو دیوانش، هم بر سفره مریدان مینشیند و هم در کنارِ قرآن؛ چراکه هرکس در آینه چندوجهیِ او چهره خویش را مییابد: زاهد، آیه زهد را؛ رند، آیه رندی را؛ عارف، باده معرفت را و عامی سخن دل را.
حافظ میانِ گفتن و نگفتن، میانِ آشکار و پنهان، هنرمندانه راه میپوید. سخنش چون جامی است که درونش باده حقیقت است، اما لبش به شوخیِ مجاز آغشته. او خود میدانست که «رازِ دل» را نباید بیپرده گفت، وگرنه نه تنها مستی میپرد، که ساقی را نیز بر دار میکشند. ازینرو آنچه را در یک بیت میسوزاند، در بیت دیگر میپوشاند؛ بیآنکه دروغ گوید یا به ریا پناه برد. حافظ نه متناقضگوست، نه سازشکار؛ بلکه جامعگوست وهمزمان هم دعوت است و هم نقد، هم شک است و هم ایمان.
رازِ مقبولیت عامّ حافظ در همین جامعیت است: او زبانِ «میانه» را یافته بود؛ زبانی که در آن شورِ عارفانه با شعور فلسفی آشتی کرده، و نقدد اجتماعی با ادبب عرفانی درآمیخته است. ازینرو هیچ صنفی او را از خود نمیداند، اما همه به او منسوباند.
مخلص کلام اینکه حافظ نه عارفِ حرفهای بود، نه عالمِ مدرسهای؛ اما شعبده دلربایی با سخن دل را میدانست. عقل را میفهمید بیآنکه به زنجیرش درآید؛ عشق را میستود بیآنکه در غوغایش غرق شود. حافظ «تعادل در طغیان» است؛ «طغیانِ متعادل»؛ و همین ترکیبِ متناقضنماست که او را بر صدر مجلس عشاق نشانده است.
منبع: کانال نویسنده
216216
نظر شما