حسین معززینیای عزیز بهتر از جانم
حکایت فیلمهای امسال جشنواره بیست و هفتم ما را به یاد یادداشت زیر انداخت. فکر میکنیم از دیوید بردول باشد در کتاب «هنر فیلم» یا «هنر سینما» یا چیزی شبیه آن، به ترجمه دوست قدیمی آقای فتاح محمدی. این یادداشت را چند نوبت با صدای بلند با هم بخوانیم تا دریابیم که آسیبشناسی فیلمها از کجا و چگونه است:
قصهها زندگی ما را احاطه کردهاند. در کودکی اساطیر و قصههای پریان را میآموزیم. در بزرگسالی قصه کوتاه، رمان، تاریخ و زندگینامه میخوانیم. مذهب، فلسفه و علم، جهانبینی خود را از خلال قصههای تمثیلی بیان میکنند: قصص یهودی – مسیحی، انجیل و تورات مجموعهای سترگ از روایتها را دارند، در عین حال یک کشف علمی به صورت قصهای از آزمایشها و پیروزیهای یک دانشمند بیان میشود. نمایشنامهها قصه میگویند، همچنان که فیلمها، نمایشهای تلویزیونی، قصههای مصور، نقاشیها، رقص و بسیاری پدیدههای فرهنگی دیگر. بخش زیادی از صحبتهای ما شامل یک نوع یا نوع دیگری از قصه است – یادآوری یک رویداد گذشته یا تعریف یک لطیفه. حتی به نوشتههای روزنامه هم قصه میگویند؛ و ما وقتی توضیح بیشتر راجع به چیزی میخواهیم، میپرسیم «خب، داستان از چه قرار است؟» ما حتی در خواب هم گریزی از قصه نداریم، چون اغلب، رویاهای خود را به صورت روایتهای کوچک تجربه میکنیم و آنها را در قالب قصهها یادآوری و بازگو میکنیم. شاید روایت، یک شیوه بنیادی است برای آنکه انسان از کار دنیا سردرآورد.
نظر شما